انتخابات فرصت خوبی بود تا آسیبهای «ذهن تاریخی» ایرانیان را بهتر بشناسیم.
دلیل رکود ذهن تاریخی ایرانیان، فقدان «نگاه مرتبه دوم» (روششناختی، معرفتشناختی) است. اینکه این ذهنِ تاریخی قادر نیست و نمیتواند، رفتار خود را از «بیرون» ببیند. معنای «بیرون» این است که بتواند «با فاصلۀ معرفتی» به ذهنِ کنشگرِ خود نگاه کند و آسیبهای آن را ببیند.
ذهنِ کنشگر (ذهن مرتبه اول) همان ذهنیست که ایرانیان با آن زندگی میکنند، تصمیم میگیرند، انقلاب میکنند، جنگ میکنند، دفاع میکنند، ازدواج میکنند، طلاق میگیرند، جنبشهای سیاسی ایجاد میکنند، انتخابات برگزار میکنند، رای میدهند، رای نمیدهند، تحریم میکنند، تشویق میکنند، تهدید میکنند، تجلیل میکنند، و به دنبال نتیجه میروند و میدوند.
اما فقط تعداد اندکی میتوانند به این فرایند (ذهنِ مرتبۀ اولِ کنشگر) نگاه کنند و آن را ببینند. زیرا اغلب در این مورد کاملأ کور و نابینا هستند.
اما مشکل فقط نابینایی و ندیدن ذهنِ کنشگر نیست.
مشکل بزرگتر، که از مشکل اول بیرون میآید، این است که نمیتوانند ذهنِ کنشگر خود را «نقد» کنند و به آسیبهایش آگاه شوند، یا اگر هم به فرض محال به چنین مقامی برسند (در حد شاید صد نفر در هشتاد میلیون نفر)، در آن صورت در مقام «تحلیل» و «نتیجهگیری» هر دو ذهن را با هم قاطی کرده و از مقدمه در یکی، به نتیجه در دیگری میرسند.
کانت، اولین دانشمندی بود که توانست در اندیشه بشری از این گذرگاه سخت عبور کند و البته بسیار هم سخت و بسیار هم درخشان عبور کرد. («نقدِ عقلِ محضِ» او نمونۀ بسیار درخشانی در این مورد است).
پس از کانت، کارل پوپر دومین دانشمندی بود که موفق شد در «علمشناسی» به این مقام برسد و ذهنِ نوینی تاسیس کند . با تلاشهای او بود که هر عالمی در کنار ذهن علمی خود (ذهن مرتبه اول و کنشگر)، توانست به ذهن مرتبه دوم (علمشناسی روششناختی، معرفتشناختی) هم آگاهی یابد. («منطق اکتشاف علمی» او اثرِ درخشانِ دیگری در این مورد است).
در سیاست اما نه تنها چنین انقلابِ روششناختی، معرفتشناختی رخ نداد، بلکه در سیاست ایران در صد سال گذشته، وضعیت به مراتب فاجعهبارتر از فقدانِ «ذهنِ مرتبه دوم» بوده است، زیرا دو عُنصُرِ «انقلابیگری آرمانگرایانه» از یک طرف، و «ترس برآمده از وحشت بدتر در برابر بد» از سوی دیگر، هرگز اجازه و فرصت نداده که ایرانی کمی از «ذهنِ متعارفِ کنشگرِ» خود فاصله گرفته و به نقد آسیبهای فراوان «ذهن مرتبه اول» خود از منظر «ذهن مرتبه دوم» بپردازد. تاسفبارتر از همه، کور کردن نگاه ذهن نقاد مرتبه دوم، به پای ذهنِ راکد و عملگرای مرتبه اول است. غافل از آنکه ذهنِ مرتبه اول، همواره اسیر ضرورتهای زیستیست (و به قول مسئولین ایران، همواره «در این برهه حساس کنونی» زندگی میکند).
ذهن مرتبه اول کُنشگر، اسیر چارچوبها، پیشفرضها، کلیشهها، ترسها و تهدیدهاییست که محیط بر او تحمیل کرده و میکند.
هر دو ذهن، جمعی و بینالاذهانیاند. هیچکدام فردی، شخصی و خصوصی نیستند. چون زبانشان عمومی و غیرِ شخصیست. با این تعبیر، ذهنِ مرتبۀ اول، ذهنی ابتدایی، بیولوژیک، و نقدناپذیر است و به همین دلیل هم به راحتی دل به انواع ایدئولوژیها، تئولوژیها و کلیشههای آرمانگرایانه و محافظهکارانه میدهد.
ذهن مرتبه اولِ کنشگر، یا اهل «تجلیل» است یا اهل «تحریم»، و بندرت پای در وادی «تحلیل» می گذارد و عمومأ از آن فراریست.
ذهن مرتبه اول کنشگر، اشتباهات روششناختی را بخشی از منافع خود به حساب میآورد.
و تنها ذهنِ مرتبۀ دومِ نقاد است که میتواند به اشتباهاتِ ذهن کُنشگر پیببرد.
در مدتی که انتخابات در ایران انجام میشد، به مثابه یک تجربه، رایدهندگان و تحریمکنندگان (که ازِ منظر مرتبه دوم، ارزشِ پراتیک یکسان دارند)، هیچکدام به نقد فرایندی که در آن شناگرند، نپرداختند. اما نتیجه، فاجعهبارتر از آن چیزی بود که پنداشته میشد.
به غیر از تعدادی کمتر از انگشتان دست، که متوجه تمایز بین دو ذهن (مرتبه اول و دوم) شدند، بقیه اسیر در کلیشههای ذهن اول، فقط به پیامدهای ذهن مرتبه اول (رای دادن، رای ندادن، تحریم، توصیه به رای دادن به فرد خاص، و ترسیدن از بدتر و رفتن به سمت بد) پرداختند.
وقتی در کشتارِ ۸۸، در مقاله «لمپنیسم تاریخی و مدنیّت نوین»، نوشتم «مسأله» سیاست در ایران «ناعقلانیتِ ساختیافته» است و آن را «لمپنیسم» نامیدم، منظورم همین بود.
برگرفته از فیسبوک محسن خیمه دوز
دلیل رکود ذهن تاریخی ایرانیان، فقدان «نگاه مرتبه دوم» (روششناختی، معرفتشناختی) است. اینکه این ذهنِ تاریخی قادر نیست و نمیتواند، رفتار خود را از «بیرون» ببیند. معنای «بیرون» این است که بتواند «با فاصلۀ معرفتی» به ذهنِ کنشگرِ خود نگاه کند و آسیبهای آن را ببیند.
ذهنِ کنشگر (ذهن مرتبه اول) همان ذهنیست که ایرانیان با آن زندگی میکنند، تصمیم میگیرند، انقلاب میکنند، جنگ میکنند، دفاع میکنند، ازدواج میکنند، طلاق میگیرند، جنبشهای سیاسی ایجاد میکنند، انتخابات برگزار میکنند، رای میدهند، رای نمیدهند، تحریم میکنند، تشویق میکنند، تهدید میکنند، تجلیل میکنند، و به دنبال نتیجه میروند و میدوند.
اما فقط تعداد اندکی میتوانند به این فرایند (ذهنِ مرتبۀ اولِ کنشگر) نگاه کنند و آن را ببینند. زیرا اغلب در این مورد کاملأ کور و نابینا هستند.
اما مشکل فقط نابینایی و ندیدن ذهنِ کنشگر نیست.
مشکل بزرگتر، که از مشکل اول بیرون میآید، این است که نمیتوانند ذهنِ کنشگر خود را «نقد» کنند و به آسیبهایش آگاه شوند، یا اگر هم به فرض محال به چنین مقامی برسند (در حد شاید صد نفر در هشتاد میلیون نفر)، در آن صورت در مقام «تحلیل» و «نتیجهگیری» هر دو ذهن را با هم قاطی کرده و از مقدمه در یکی، به نتیجه در دیگری میرسند.
کانت، اولین دانشمندی بود که توانست در اندیشه بشری از این گذرگاه سخت عبور کند و البته بسیار هم سخت و بسیار هم درخشان عبور کرد. («نقدِ عقلِ محضِ» او نمونۀ بسیار درخشانی در این مورد است).
پس از کانت، کارل پوپر دومین دانشمندی بود که موفق شد در «علمشناسی» به این مقام برسد و ذهنِ نوینی تاسیس کند . با تلاشهای او بود که هر عالمی در کنار ذهن علمی خود (ذهن مرتبه اول و کنشگر)، توانست به ذهن مرتبه دوم (علمشناسی روششناختی، معرفتشناختی) هم آگاهی یابد. («منطق اکتشاف علمی» او اثرِ درخشانِ دیگری در این مورد است).
در سیاست اما نه تنها چنین انقلابِ روششناختی، معرفتشناختی رخ نداد، بلکه در سیاست ایران در صد سال گذشته، وضعیت به مراتب فاجعهبارتر از فقدانِ «ذهنِ مرتبه دوم» بوده است، زیرا دو عُنصُرِ «انقلابیگری آرمانگرایانه» از یک طرف، و «ترس برآمده از وحشت بدتر در برابر بد» از سوی دیگر، هرگز اجازه و فرصت نداده که ایرانی کمی از «ذهنِ متعارفِ کنشگرِ» خود فاصله گرفته و به نقد آسیبهای فراوان «ذهن مرتبه اول» خود از منظر «ذهن مرتبه دوم» بپردازد. تاسفبارتر از همه، کور کردن نگاه ذهن نقاد مرتبه دوم، به پای ذهنِ راکد و عملگرای مرتبه اول است. غافل از آنکه ذهنِ مرتبه اول، همواره اسیر ضرورتهای زیستیست (و به قول مسئولین ایران، همواره «در این برهه حساس کنونی» زندگی میکند).
ذهن مرتبه اول کُنشگر، اسیر چارچوبها، پیشفرضها، کلیشهها، ترسها و تهدیدهاییست که محیط بر او تحمیل کرده و میکند.
هر دو ذهن، جمعی و بینالاذهانیاند. هیچکدام فردی، شخصی و خصوصی نیستند. چون زبانشان عمومی و غیرِ شخصیست. با این تعبیر، ذهنِ مرتبۀ اول، ذهنی ابتدایی، بیولوژیک، و نقدناپذیر است و به همین دلیل هم به راحتی دل به انواع ایدئولوژیها، تئولوژیها و کلیشههای آرمانگرایانه و محافظهکارانه میدهد.
ذهن مرتبه اولِ کنشگر، یا اهل «تجلیل» است یا اهل «تحریم»، و بندرت پای در وادی «تحلیل» می گذارد و عمومأ از آن فراریست.
ذهن مرتبه اول کنشگر، اشتباهات روششناختی را بخشی از منافع خود به حساب میآورد.
و تنها ذهنِ مرتبۀ دومِ نقاد است که میتواند به اشتباهاتِ ذهن کُنشگر پیببرد.
در مدتی که انتخابات در ایران انجام میشد، به مثابه یک تجربه، رایدهندگان و تحریمکنندگان (که ازِ منظر مرتبه دوم، ارزشِ پراتیک یکسان دارند)، هیچکدام به نقد فرایندی که در آن شناگرند، نپرداختند. اما نتیجه، فاجعهبارتر از آن چیزی بود که پنداشته میشد.
به غیر از تعدادی کمتر از انگشتان دست، که متوجه تمایز بین دو ذهن (مرتبه اول و دوم) شدند، بقیه اسیر در کلیشههای ذهن اول، فقط به پیامدهای ذهن مرتبه اول (رای دادن، رای ندادن، تحریم، توصیه به رای دادن به فرد خاص، و ترسیدن از بدتر و رفتن به سمت بد) پرداختند.
وقتی در کشتارِ ۸۸، در مقاله «لمپنیسم تاریخی و مدنیّت نوین»، نوشتم «مسأله» سیاست در ایران «ناعقلانیتِ ساختیافته» است و آن را «لمپنیسم» نامیدم، منظورم همین بود.
برگرفته از فیسبوک محسن خیمه دوز
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر