۱۳۹۶ دی ۱۰, یکشنبه

انعکاسِ تظاهرات سراسری - گزیده‌هایی از توییتر (۱)

شعارهایی که مردم در این چند روز در خیابان‌های ایران سر دادند باعث شده که علی خامنه‌ای دلش برای شعارهای «یاحسین/میرحسین»، «الله اکبر» و «لااله الاالله» تنگ بشه‌.

***

ایران که آزاد بشه ماها با اسم و عکس واقعیمون میایم توییتر. دوست
عرزشیا رو بگو که همچنان باید گمنام بمونن!!

***


خلاصه یه نظام داریم که معیارش برا شهروند دونستنمون دشمنی با آمریکا و اسراییله؛ اگه پیگیر حقوق فلسطینی‌ها باشیم میشیم "ملت غیور ایران" و اگه پیگیر حقوق خودمون باشیم میشیم اغتشاشگر و هنجارشکن و فتنه‌گر و فلان.



***


اصولگرا و اصلاح‌طلب دو تیغهٔ یک قیچی هستند، خلاف جهت هم حرکت می‌کنند اما در نهایت یک هدف دارند: حفظ نظام!

***

ایران تنها کشوری است که اگر مردمش در حمایت از سایر ملت‌‌ها راهپیمایی کنند حماسه آفریدند اما اگر برای حقوق خود به خیابان بیایند فتنه‌گرند و توسط نیروهای امنیتی سرکوب خواهند شد!!!
***
 
چی قشنگ‌تر از شعارِ "اصلاح‌طلب، اصول‌گرا ... دیگه تمومه ماجرا"


***

وقتی مردم روبروی مسجد گوهرشاد شعار میدن "رضاشاه روحت شاد"، معلوم میشه بودجه های میلیاردی این‌همه موسسه تبلیغاتی اسلامی در این ۳۷ سال چقدر اثرگذار بوده!



***

یعنی چی که میگین از مردم قم انتظار این تظاهراتو نداشتین؟ یعنی فکر میکردین ساکنین قم سیب‌زمینی گلابی‌ان؟

***

همون مردمی که تو انتخابات به روحانی رای دادن، وقتی مجال صحبت پیدا میکنن شعارشون "مرگ بر روحانی"ه. حالا شما بازم بگو این انتخابات آزاده و مردم به اصلاحات و نظام علاقه دارن.

 ***
وزارت ارتباطات و اطلاعاتش (درست گفتم؟!) اينترنت را قطع كرده، صدا به صدا نرسه، اونوقت ميگه درخواست مجوز تجمعتون را بدين به وزارت كشور! خب همونجا ميبرنمون زيرزمين كه 😅

***

اموال عمومی دکل نفتی بود؛ 
اموال عمومی اختلاس ها بود؛ 
اموال عمومی پول ارسالی به یمن و سوریه و لبنان بود؛ 
اموال عمومی املاک غصب شده مردم بود؛ 
اموال عمومی رشوه های میلیاردی بود؛ 
اموال عمومی حقوق های نجومی بود؛ 
اموال عمومی وام های میلیاردی بود؛
...........

***

به به، پسر ببین کی داره میگه «شما در اعتراض به جمهوری اسلامی با سلطنت طلب ها و مجاهدین خلق در یک صف قرار گرفتید»؛ کسی که به امید اصلاح با افتخار به لیست امید قاتلین دهه شصت و آمرین قتل های زنجیره ای رای داده.
 

***

اینکه سرنوشت خیزش جدید چه خواهد شد را نمی‌دانیم، اما  حتی اگر در گام اول از جنبشی خیابانی فراتر نرود، باز هم تردیدی نیست که دوره‌ای جدید آغاز شده است.  دوره‌ای که خروج از دوگانه‌های درون حکومتی، طلیعه آن خواهد بود.


***
اموال عمومی فقط سطل آشغال شهرداریه؟ دکل نفتی و پولای بانکی و ... جزو اموال شخصی آقایون بوده؟

 ***

به مردم معترض می گویند گرسنه سیب زمینی خور فریب خورده (از سخنان گوهر بار ابراهیم نبوی). بگو خس و خاشاک؛ راحت باش!


 ***

اصلاح‌طلب و اصول‌گرا نداره، همه دنبال دست پنهانی دشمن هستند: سابقا آمریکا و انگلیس و اسراییل و مجاهدین بودند، اخیرا عربستان و آمدنیوز هم اضافه شده بهش
 

منبع: توییتر

آلترناتیوتون vs آلترناتیومون

آلترناتیوتون vs آلترناتیومون

 VS


الان مردم پی به قدرت واقعی خود بردند

الان مردم پی به قدرت واقعی خود بردند.
مبارکشان بادا



نخستین قدم در ایران برای اصلاحات، تغییر رژیم است.

نخستین قدم در ایران برای اصلاحات، تغییر رژیم است.


دیکتاتورها و قدرت توده مردم

دیکتاتورها از قدرت توده مردم می ترسند


سخنان رئیس جمهور درباره حوادث اخیر در چند شهر

سخنان رئیس جمهور درباره حوادث اخیر در چند شهر

روایت غالب دولت و اصلاح طلبان از سال۹۶

دو روایت تاریخی 

۱- روایت غالب نظام از سال۸۸: در جریان اعتراض های انتخاباتی سال ۸۸، ضدانقلاب موفق شد هدایت اعتراض های خیابانی بخشی از مردم را از کنترل موسوی و کروبی خارج و آن را به تسویه با نظام تبدیل و فتنه راه بیندازند. فتنه ای که در بدترین زمان انجام شد. در این اعتراضات که از حمایت دولت آمریکا برخوردار بود، هدف اصلی تبدیل ایران به سرنوشت برخی کشورهای عربی بود. این اعتراض ها با هدایت برخی رسانه های ضدانقلاب مانند بی بی سی فارسی و شبکه توییتر، تشدید شد. بازداشت برخی افراد مرتبط با انجمن پادشاهی و مجاهدین خلق، نشان داد سلطنت طلب ها و منافقین در پشت پرده این تجمعات هستند. اصلاح طلبان اگر دلسوز ایران هستند، باید مرز خود را از این اعتراض های فتنه انگیز جدا کنند. این اعتراض ها به سرعت توسط نظام سرکوب شد و راهپیمایی ۹ دی نقطه پایانی بر آرزوهای مرتجعین منطقه مانند عربستان بود. نظام هشدار می دهد در صورت تکرار چنین وقایعی با قدرت با آن برخورد می کند. 


۲- روایت غالب دولت و برخی از اصلاح طلبان از سال۹۶: در جریان اعتراض های اقتصادی سال۹۶، جریان ضددولت موفق شد اعتراض ها را به تسویه با دولت تبدیل کند ولی کنترل از دست آنها خارج شد و به جریان ضدنظام تبدیل شد. این شورش های خیابانی که دسیسه علیه کارآمدی دولت بود، در بدترین زمان ممکن رخ داد. در این اعتراضات که مورد حمایت عربستان هم بود، فعالیت های رسانه های امنیتی چون آمدنیوز و اطلاع رسانی تلگرامی باعث تشدید بحران شد. توییت مریم رجوی و بیانیه رضا پهلوی نشان داد که آنها پشت پرده این اعتراض ها هستند و می خواهند ایران را به سوریه تبدیل کنند. اصولگرایان باید مواظبت کنند که دسیسه علیه دولت می تواند به بهره برداری مخالفان نظام منجر شود. تاکنون این اعتراض ها توسط نیروهای انتظامی سرکوب شده و در روز ۹دی به پایان رسید. ترامپ آرزوی تبدیل این اعتراض ها به بحران علیه ایران را به گور خواهد برد. ما با ایما و اشاره می گوییم که اگر زورمان می رسید، همان می کردیم که نظام کرد.


برگرفته از فیسبوک رضا حقیقت نژاد

پرسش مردافکن «حمیدرضا جلایی‌پور»

اگرچه خیلی از «تحلیلگران» مشغول صدور «تحلیل» هستند؛ اما پیشنهاد می‌کنم اگر قرار شد یک زرشک طلایی یا شبیه چنین چیزی به بهترین «تحلیل» این روز‌ها بدهید، دکتر «حمیدرضا جلایی‌پور» را فراموش نکنید که در یک پرسش مردافکن و مبتنی بر «علم جامعه شناسی» پرسید: «هدف از این اعتراضات چیست؟ الان که انتخابات نداریم». حالا البته سعی کنید نفرت خود از این خرپنداری مردم را کنترل کنید. امر تازه‌ای نیست. ۲۰ سالی می‌شود که این «اصلاح طلبان» حس می‌کنند مردم گروگان ایده‌های سیاسی آن‌ها هستند.

برگرفته از فیسبوک علیرضا کیانی

مخالفتِ یک زن، به تنهایی، با قانون «حجاب اجباری»


روزی در ایالاتِ‌ متحدۀ آمریکا زنی سیاه‌پوست وارد اتوبوس سفیدپوستان شد و نشست تا اتوبوس حرکت کند. او می‌دانست که قانون، سوارشدنِِ سیاه‌پوستان به اتوبوس سفیدپوستان را ممنوع کرده است. اما او با این قانونِ غیرعقلانی عملأ مخالفت کرد.
او یک «مخالفِ قانون» بود، نه یک «مخالفِ قانونی».


همه ترسیدند. زن‌های سیاه‌پوست زودتر و بیشتر از بقیه ترسیدند. پلیس او را تهدید کرد که اگر از اتوبوس سفیدپوستان پیاده نشود، دستگیر شده و به زندان خواهد رفت. سفیدپوستان هم به نشانه اعتراض با این زن، از اتوبوس پیاده شدند.
اما آن زن، و تنها آن زن، به تنهایی، ایستاد، مقاومت کرد و قانونِ «تبعیضِ اجباری» بین سیاه و سفید را به چالش کشید و با آن مخالفت کرد. عملأ مخالفت کرد.


پنجاه سال بعد، در همان کشور، یک سیاه‌پوست رئیس جمهور کشور شد. این اتفاق فقط یک علت داشت: مخالفت و مقاومتِ همان زنِ سیاه‌پوست، به تنهایی.


**


تصویر: مخالفتِ یک زن، به تنهایی، با قانون «حجاب اجباری»، در میدان انقلاب، در دی‌ماه ۹۶.
در جامعه‌ای که اکثریتِ زنان و مردانش، در نقد این قانون، فقط سکوت کرده‌اند.
**
قانون‌های ناقص ولی نقدناپذیر را فقط همین افراد تغییر خواهند داد.  افرادی که به اندازه میلیون‌ها نفر ارزش دارند.


برگرفته از فیسبوک محسن خیمه دوز

۱۳۹۶ دی ۹, شنبه

آنانکه اجرای عدالت را بارها به تاخیر انداختند قصد تحقق آنرا ندارند!


مارتین لوترکینگ: 

ما با توجه به تجربيات تلخ خود دريافتیم که آزادی هرگز به شکل داوطلبانه توسط سرکوبگر داده نمی‌شود، سرکوب‌شونده بايد آنرا بخواهد. من بارها کلمه «صبر کنيد» را شنيده‌ام؛ اين «صبر» تقريبا به معنای «هرگز» است. آنانکه اجرای عدالت را بارها به تاخیر انداختند قصد تحقق آنرا ندارند!



۱۳۹۶ دی ۳, یکشنبه

دونالد ترامپ


تلو‌تلو خوردن حکومت


«حکومت در حال پس و پیش رفتن و تلو‌تلو خوردن است، ما باید اقدام کنیم، مرگ هر هزینه‌ای را بباد‌ می‌دهد و تأخیر در حرکت کردن، عین مرگ است.» 

«جمهوری‌اسلامی از اولین روز روی کار آمدن خود مشغول تلوتلو خوردن بوده است اما خود‌ به‌ خود زمین نخورده است. تعادل و ثبات نظام در اثر بحران‌های بین‌المللی که خودش آنها را راه انداخته است برهم خورده است اما نیاز به دستی هست که نیرو وارد کند و آنرا به زمین بزند. انتظار - بدون تلاش و فعالیت - عمر نظام را بیشتر‌ می‌کند و خطراتی مانند حمله خارجی و کودتای سپاه را افزایش می‌دهد.»

اصلاح وضعیت = از بین بردن خود آن ساختار


در ساختاری که به دلیل منطق درونی‌اش دچار فساد ریشه‌ای شده، راه‌حل اصلاح وضعیت از بین بردن خود آن ساختار است.

۱۳۹۶ مرداد ۲۷, جمعه

ناقص‌العقل / محسن خیمه دوز

- پاسداران یک برادر دوقلو را به جای دیگری آورده‌اند و من اعدامش کرده‌ام، این که نکته مهمی نیست.
- یک گروه بودند که آخر سال ۵۹، فکر می‌کنم، دستگیر کردند که اساسا اسلامی بودند، اما خب به ما گفتند که اینها مارکسیست هستند و من بدون فوت وقت از دَمِ تیغ گذراندم‌شان. بعد هم اعلام کردیم اینان در صف شهدای انقلاب هستند و حقیقتا هم دروغ نگفتیم.
- می‌گفتند فلانی ضد انقلاب است، ما هم اعدامش می‌کردیم.
- حبس ابد هم با اعدام که زیاد فرقی نمی‌کرد.
- اعدام شده‌ها همه‌شان محارب بودند.

(صادق خلخالی، حاکم شرع دادگاه‌های انقلاب، در یک گفتگو در سال ۱۳۷۷)

**


چند نکتۀ انتقادی:

۱- به کار گماردن افراد ناقص‌العقل در پست‌های مهم، یک فاجعۀ ملی‌ست.
۲- فاجعۀ ملی را به فرد و افراد تقلیل دادن ادامۀ فاجعه ملی‌ست.
۳- ناقص‌العقل‌های بعدی که مرتکب انواع قتل، جنایت، اختلاس و دزدی شدند، حاصل همین تقلیل‌دهی‌های غیرعقلانی‌اند.
۴- ایراد در ساختارهاست نه در افراد. ساختارهایی که با دو تیتر «خط قرمز» و «تقدس»، از «آسیب‌شناسی» و سپس از «نقد» همواره معاف شدند.
۵- ایجاد امنیت برای افراد ناقص‌العقل در پست‌های مهم، امنیت ملی را نابود می‌کند.
۶- ناقص‌العقل‌های به صدارت رسیده‌ای که از درون ساختارهای معیوب، آسیب‌شناسی‌نشده و نقدناپذیرمانده، بیرون آمدند:
قاضی مرتضوی، کُردان، سعید امامی، رئیس فراری و اختلاس‌گر بانک مرکزی، احمدی‌نژاد رئیس‌جمهور با فلاکت‌هایی که آفرید، معاونین دزد و رشوه‌بگیرش، دزدی‌های بی‌شرمانه در شهرداری‌ها که باعث شد یکی اعضای شورای شهر اعتراف کند که فساد در شهرداری نهادینه شده و دزدی‌های املاکِ نجومی در برابرش پول خُرد است، جمشید بسم‌الله‌های اقتصاد ایران، و تکثیر جمشید بسم‌الله‌ها در حوزه‌های هنر، ادبیات، سینما، تاتر، موسیقی، تلویزیون، مطبوعات، دانشگاه‌ها، مدارس، مدیریت‌ها، و بازارِ تجارتِ سرشار از کالاهای قاچاق و بی‌کیفیّت.
۷- به کار گماردن افراد ناقص‌العقل در پست‌های مهم می‌تواند جای جلاّد و شهید را عوض کند.


**
- آیا کسی می‌داند:
۱- امروزه چه تعداد ناقص‌العقل، با امنّیتِ آهنین در پست‌های مهم وجود دارد؟
۲- و این که مسئولیت آن‌ها و نتایج فاجعه‌بار اعمال‌شان با چه کسانی و چه نهادهایی‌ست؟


***


برگرفته از فیسبوک محسن خیمه دوز

۱۳۹۶ خرداد ۲۳, سه‌شنبه

سنجش مفهوم “اپوزیسیون” / محمدرضا نیکفر

سنجش مفهوم “اپوزیسیون”
محمدرضا نیکفر

بهترین توصیه‌ای که می‌توان در موقعیت فعلی به “اُپوزیسیون” در ایران کرد این است که این واژه “اپوزیسیون” را کنار بگذارد.

این نتیجهٴ نوشتهٴ مختصر زیر است. نوشته در ادامه یادداشتی است که زیر عنوان “انتخابات – ملاحظات و تأملات” پیشتر منتشر شده است. مقاله‌هایی که در باب انتخابات انتشار یافته و برای “اپوزیسیون” تکلیف تعیین کرده‌اند، یا در پی روشن شدن بی‌توجهی مردم به رهنمودهای انتخاباتی مخالفان، به سرزنش “اپوزیسیون” پرداخته‌اند، نویسنده را برانگیختند که به این شکل به آنها واکنش نشان دهد. این نوشته در عین حال پاسخی است به برخی انتقادها از طرف “اپوزیسیون” به یادداشت “انتخابات – ملاحظات و تأملات“.

فرق بگذاریم میان مخالف و اپوزیسیون و توافق کنیم بر سر این تعریف: اپوزیسیون نیرویی است که به صورت بالفعل خیابان را رهبری می‌کند.
طرحی از تاریخ مفهوم “اپوزیسیون”

زادگاه مفهوم “اپوزیسیون” پارلمانتاریسم بریتانیا است. “اپوزیسیون” به حزب مخالف حزب حاکم می‌گفته‌اند. معنای لغوی آن “مخالف” است، اما از قرن ۱۸ به این سو به تدریج باری یافته که در درجه نخست در بافتار دسته‌کشی پارلمانی معنای خاص خود را دارد. “اپوزیسیون” به هر مخالفی اطلاق نمی‌شود. در سنت پارلمانتاریسم دو حزبی، اپوزیسیون مقوله‌ای مُعَرَّفه است: THE Opposition. بعدا که تکثر احزاب پیش می‌آید، THE Opposition اشاره می‌کند به یک شأن معین. خود “اپوزیسیون” جمع بسته نمی‌شود، اما در زیر عنوان آن می‌توانند چند حزب جمع شوند: Opposition parties.

در قرن نوزدهم و بخش اعظم قرن بیستم، به طور مشخص تا حدود دهه ۱۹۷۰، در نوشته‌های سیاسی معمولاً از واژه “اپوزیسیون”  با توجه به بار و منشأ پارلمانتاریستی آن استفاده می‌کردند. یعنی معمولاً این دقت وجود داشته که هر نیروی مخالفی را “اپوزیسیون” نخوانند. از دهه ۱۹۶۰، با جنش دانشجویی در آمریکا و اروپا، بسط معنایی واژه به صورت چشمگیری آغاز می‌شود. در آلمان غربی تفکیکی صورت می‌گیرد میان اپوزیسیون پارلمانی و اپوزیسیون خارج از پارلمان (parlamentarische Opposition / außerparlamentarische Opposition). اکنون در رسانه‌ها چنین تفکیکی رایج نیست. اما در نوشته‌های آکادمیک معمولا به این موضوع توجه می‌شود که میان fundamental Opposition یعنی مخالف بنیادی، با integral Opposition، یعنی مخالف در چارچوب نظام، به صورت ضمنی یا صریح، فرق بگذارند.

در راستای بسط معنای “اپوزیسیون”، از اواخر قرن بیستم در رسانه‌ها به تدریج رسم می‌شود که نیروی مخالفی را که می‌تواند مردم را به خیابان‌ها بکشاند، زیر چنین عنوانی ببرند. گاهی از اصطلاح “اپوزیسیون مسلح” (Armed opposition) هم استفاده می‌شود، اما استفاده از آن در موردهایی چون “طالبان” یا “داعش” مرسوم نیست.

در آثار پژوهشی‌ای که درباره شکل‌های مختلف گذار به دموکراسی در کشورهای استبدادزده نوشته شده، این گرایش دیده می‌شود که “اپوزیسیون”را نیرویی بخوانند که بتواند رهبر کارخانه و خیابان باشد. اگر  این تخصیص معنایی را درست و مفید بدانیم − چیزی که این نوشته بر آن اصرار دارد −، باید میان “اپوزیسیون” با “مخالف” تفاوت بگذاریم. به این نکته بازمی‌گردیم.
“اپوزیسیون” در ایران

مقوله “اپوزیسیون” تا پیش از دهه ۱۳۷۰ در ایران کاربستی جدی نداشته است. پیش می‌آمده که مثلا در روزنامه‌های زمان شاه یا در لسان مجلس آن ایام به حزب “مردم” در برابر حزب “ایران نوین” اپوزیسیون بگویند، اما کسی چنین اطلاقی را جدی نمی‌گرفته است. به یکی می‌گفته‌اند «حزب چشم قربان»،  به دیگری «حزب بله قربان».

هیچ نمونه‌ای وجود ندارد که در ایران دوران شاه در زبان فارسی به گروه‌های مخفی مخالف، “اپوزیسیون” بگویند. پس از انقلاب هم، در سال‌های آغازین، این مفهوم هیچ کاربستی ندارد. گمان نویسنده این است که کاربست این لغت از دهه ۱۳۷۰ شروع می‌شود. آیا گفتار مدنی و اصلاحی آن دهه چنین چیزی را موجب شد؟ پاسخ دادن به این پرسش نیاز به یک پژوهش ویژه دارد. لازم است متن‌های مختلف گرد آوری شده و با روش تحلیل مفهوم و گفتمان[1] بار آغازین واژه “اپوزیسیون” و جهت و شیوه رواج آن بررسی شود.

از دهه ۱۳۸۰ به بعد “اپوزیسیون” دیگر جزو مفهوم‌های ثابت گفتار سیاسی در ایران است، به ویژه در خارج از کشور. ایرانیان دست به یک جعل هم می‌زنند: گذاشتن “پوزیسیون” (position) در برابر “اپوزیسیون”. اطلاق “پوزیسیون” به نظام یا حزب حاکم در زبان‌های انگلیسی، آلمانی و فرانسه معمول نیست. بعید است که ایرانیان “پوزیسیون” را از زبان دیگری اقتباس کرده باشند. به نظر می‌رسد که آن را با یک حس و نیاز زبانی به کار گرفته باشند.
نقد مفهوم

“اپوزیسیون” همواره مشخص است، THE opposition است؛ چیزی به عنوان an opposition نداریم. چیزی که می‌توانیم داشته باشیم an opposition party است که شأن آن تعلق به THE opposition است.

در گفتار و نوشتار سیاسی ایرانیان هم، “اپوزیسیون” در نگاه نخست مشخص است. اما کافی است شروع به پرسش کنیم تا دریابیم نامشخص است. می‌پرسیم منظور شما چه نیرویی است: سلطنت‌طلبان است؟ مجاهدین خلق است؟ اتحاد جمهوری خواهان است؟ حزب‌های کردی است؟ این یا آن سازمان فداییان است؟ راه کارگر است؟ حزب‌های کمونیست کارگری است؟ …  تا شروع به پرسش کنیم، متن یا گفتاری که به نظر استوار می‌نماید، به لرزه درمی‌آید. منظور جمله‌ای که مشخص به نظر می‌رسید، نامشخص می‌شود.

“اپوزیسیون” چتری است برای پنهان کردن خود در زیر آن. انبوه نیروهایی که گام ساده‌ای هم برای همکاری برنمی‌دارند، درزیر این چتر یگانه می‌شوند، به صورت THE opposition درمی‌آیند. “اپوزیسیون” همچنین چیزی است که وقتی از دست روزگار به تنگ می‌آییم، می‌توانیم عصبانیت خود را بر سر آن خالی کنیم، بر سر آن “اپوزیسیون” بی‌عرضه.

دید دولت‌محور باعث رواج این مفهوم شده است. نگاه “اپوزیسیون” به “پوزیسیون” است. این نگاه، “اپوزیسیون” را خلق کرده است. مردم در این بازی “پوزیسیون” / “اپوزیسیون” جایی ندارند؛ آنگاه که معلوم می‌شود جایی ندارند، به جای نقد این دید و این بازی، سرزنش “اپوزیسیون” آغاز می‌شود، آن هم نه سرزنش نیروی معینی، بلکه THE opposition که در واقع موجودی است مجهول که غلط‌ ‌اندازی زبانی باعث می‌شود معلوم جلوه کند.

نگاه به گفتارها و نوشتارهای حاوی واژه “اپوزیسیون” به سادگی نشان می‌دهد که منظور از آن گروه‌ها و فعالان سیاسی سرشناس است، آن هم اساسا خارج از کشوری‌ها. گاهی در اشاره به اصلاح‌طلبان داخل از “اپوزیسیون” قانونی صحبت می‌شود اما این  دسته جزو THE opposition منظور نمی‌شود. خوشبختانه هیچ کدام از نیروهای THE opposition آنقدر گزافه‌گو نیست که مدعی شود آن بیش از ۱۶ میلیونی که در انتخابات اخیر (۲۹ اردیبهشت ۱۳۹۶) رأی ندادند، به فرمان آنها در انتخابات شرکت نکردند.
پیشنهاد به  “اپوزیسیون”

بهتر است به این سه دلیل از کاربست مفهوم “اپوزیسیون”، به شکل کنونی آن، خودداری شود:

۱. به دلیل تعین و تشخص ظاهری و همهنگام ابهام باطنی آن؛

۲. به دلیل یگانه کردن نیروهایی که یگانه نیستند و نمی‌توانند بشوند؛

۳. به دلیل اینکه نگاه آن به “پوزیسیون” است، نه به مردم.

این لغت را می‌توانیم رزرو کنیم برای اطلاق به نیرویی که بتواند بخش قابل توجهی از مردم را به صورت بالفعل خیابان بیاورد و در خیابان نگه دارد. در دوره پس از انقلاب، در سال‌های ۱۳۵۸ تا آخر بهار ۱۳۶۰، مجاهدین، فداییان و احزاب کرد به شکل محدودی این توان را داشتند. در سال سیاه ۱۳۶۰ اپوزیسیون در این مفهوم سرکوب شده و از صحنه خیابان زدوده می‌شود. تا سال ۱۳۷۸ چند شورش شهری و محلی داریم که در مورد آنها مفهوم اپوزیسیون هیچ کاربستی ندارد. در تیر ۱۳۷۸ جنبش دانشجویی نقش اپوزیسیون را ایفا می‌کند و طلایه‌دار جنبش سبز می‌گردد.

جنبش سبز در سال ۱۳۸۸ به خوبی تفاوت نیروی مخالف و اپوزیسیون را نشان می‌دهد. آن جریانی که مردم را به خیابان می‌آورد، از میان نیروهای مخالف شناخته شده نیست. حتا در خارج از کشور، جوانانی صحنه‌گردان می‌شوند که تا آن هنگام ناشناخته بودند. سران آن به اصطلاح “اپوزیسیون” در حرکت‌های اعتراضی‌ای که اینان سازمان می‌دادند، شرکت می‌کردند نه برعکس. به بیانی بی‌تعارف آنچه تا سال ۱۳۸۸ “اپوزیسیون” خوانده می‌شد، در سال سبز، اپوزیسیون نبود؛ دنباله‌رو بود یا اینکه کنار گود ایستاده بود. و بر عکس، کسانی که تا پیش از جنبش سبز یا نام و نشانی نداشتند، یا “اپوزیسیون” با آنان هیچ همدلی‌ای نداشت، به اپوزیسیون واقعی یعنی رهبر خیابان تبدیل شدند. دولتِ این اپوزیسیون البته مستعجل بود. جنبش سبز که فروخوابید، دوباره THE opposition ما سربرآورد.

بیاییم همچنان که گفته شد لغت “اپوزیسیون” را رزرو کنیم برای رهبری عملی خیابان، و از این پس به جای لغت مرسوم، در اطلاق به نیروهای منتقد و مخالف حکومت از عنوان “مخالفان” و هر جایی که مورد داشته باشد، “مخالفان تبعیدی” استفاده کنیم. همین اسم جمع باعث می‌شود ما در مورد نیروهای مخالف واقع‌بینانه‌تر داوری کنیم. در ضمن لغت “مخالفان”، بیشتر به روی مردم باز است تا “اپوزیسیون”. تحول‌طلبان، اکثریت مردم ایران را تشکیل می‌دهند. بخش‌هایی از آنان را می‌توان به طور صریح مخالف خواند، اما نمی‌توان به آنان “اپوزیسیون” اطلاق کرد.

تفاوت‌گذاری میان مخالف و اپوزیسیون این فایده را هم دارد که شاید باعث شود نیروی مخالف ارزیابی‌ای واقعی‌ از خود داشته باشد. وقتی دریابد که اپوزیسیون نیست، یعنی نمی‌تواند مردم را به خیابان بکشد و در خیابان نگه دارد، آنگاه تکلیف خود را می‌فهمد. شاید تلاش کند به واقع به اپوزیسیون تبدیل شود. برای این منظور نباید تنها به “پوزیسیون” خیره باشد؛ باید بیشتر به مردم بنگرد، یعنی رویکردی جامعه‌محور داشته باشد، به جای رویکرد رایج دولت‌محور.
پانویس

[1] درباره این روش و آن چیزی که در وجه نقد زبان، پایه نظری این نوشته را می‌سازد، بنگرید به این مقاله:

محمدرضا نیکفر: تاریخ مفهوم‌ها



برگرفته از  رادیو زمانه

اپوزوسیون مستقل و اپوزوسیون هموند نظام / جمشید اسدی

هر بار که مردمِ ناخرسند از قدرت سیاسی به پاخیزند، خواه و ناخواه در دو میدان می‌رزمند. یکی میدان مبارزه با مستبد حاکم و دیگر میدان مبارزه میان جناح‌های اپوزیسیون. اهمیت دومی کمتر از اولی نیست. چه بسا که جناحی از اپوزیسیون به جای قدرت حاکم نشیند و کار را آن چنان سخت گیرد که بیشتر شهروندان و به ویژه آزادی‌خواهان افسوس‌خوار همان نظام سرنگون شده شوند.

این نوشته در مورد مبارزه میان دو جناح اپوزیسیون مسقل و هموند نظام در ایران امروز است. در بخش نخست، به دو تجربه تاریخی مبارزه با استبداد می‌پردازیم که در آن اپوزیسیونی به قدرت رسید که حال و روز مردم را سخت‌تر از پیش کرد. سپس و بر پایه درس‌گیری از این دو تجربه، به تمیز میان اپوزیسیون مستقل و هموند نظام در ایران امروز می‌پردازیم. گفتمان فرادست در هر دو نیرو، خشونت پرهیزی است. اما خواست بی‌درنگ این دو یکی نیست. یکی خواهان دموکراسی و دیگری در پی مصلحت‌جویی است. دیگر تفاوت این دو نیرو، رویکردشان به خط‌های قرمز نظام است. یکی از آن جدا و دیگر هموند آن است.

این دو اپوزیسیون را می‌بایستی شناخت و به مردم بازشناساند، چرا که پیامدهای قدرت‌یابی این دو برای ایران و ایرانی یکی نیست. اپوزیسیون مستقل در پی دموکراسی و حقوق شهروندی است و اپوزیسیون هموند نظام در پی معتدل کردن همین نظام ولایی بدون پربها دادن به دموکراسی و حقوق شهروندی. بر هر ایرانی ناخرسند از نظام ولایی است که با آگاهی و برپایه آرمان و ارزش‌های خود، یکی از این دو اپوزیسیون را برگزیند و از آن پشتیبانی کند.

 
دو جناح در اپوزیسیون نظام اسلامی

نمی‌بایستی به مبارزه جناح‌های اپوزیسیون در ایران امروز کم بها داد. بلکه می‌بایستی آن را از هم تمیز داد و به ویژه اپوزیسیونی را شناخت و شناساند که اگر قدرت گیرد، دموکراسی در ایران پیشرفتی نخواهند داشت و‌ای بسا بسیاری را افسوس خوار نظام ولایی «اعتدالی» کند. چنین اپوزیسیونی را هموند نظام می‌نامیم که البته مفهومی سیاسی است و ناسزا نیست. به ویژه آن که بسیاری از پیروان آن را از نزدیک می‌شناسیم و از دیدگاه غیر سیاسی، دوستی ایشان را پاس می‌داریم. اما در سپهر سیاسی، نگاه اپوزیسیون هموند نظام را برای آزادی خواهی و حقوق شهروندی زیانمند می‌دانیم و بر این باوریم که می‌بایستی از افتادن پرچم رهبری به دست ایشان در اپوزیسیون جلوگیری کرد.

هموند یعنی عضو که می‌توان در زبان فرنگی واژه (member) را در برابر آن نهاد. اپوزیسیون هموند هم عضو نظام است بدین اعتبار که چارچوب کنش‌های او، همان قواعد و اصولی است که نظام تعیین کرده است. همچنان که عضو، قواعد بازی را که بدان پیوسته است می‌پذیرد، اپوزیسیون هموند نظام هم بازی سیاسی خود را بر پایه قواعدی تعیین می‌کند که نظام اسلامی گفته و تعیین کرده است. اما ویژگی‌های تمیز دهنده اپوزیسیون هموند از اپوزیسیون مستقل از نظام کدام اند؟

میدان مبارزه. از تعریفی که آمد نمی‌توان شتابان نتیجه گرفت که گویا اپوزیسیون هموند نظام همیشه و حتما همان را می‌خواهد که رهبر و سرسختان نظام. نه! حتی ممکن است این اپوزیسیون چیزی بخواهد که رهبر نظام نخواهد. چنانچه بسیاری از کسانِ اپوزیسیون هموند نظام را می‌شناسیم و می‌دانیم که آرمانی جدا از رهبری و سرسختان نظام دارند. اما این را نیز می‌دانیم و به تجربه آموخته ایم که شیوه مبارزه ایشان همان است که رهبر و نظام تعیین کرده‌اند. اپوزیسیون هموند نظام خط سرخ‌های نظام را مرزهای میدان مبارزه خود می‌داند و هیچ کنشی فرای آن را بر نمی‌تابد و ماجراجویی و تندرویی می‌نامد. به دیگر سخن، خط سرخ نظام میدان عمل اپوزیسیون هموند را تعیین می‌کنند.

خط سرخ اپوزیسیون آزادی خواه مستقل از نظام اما، دموکراسی و حقوق شهروندی است و هرگز درفش و خواست گذار از نظام تبعیضی و گزینشی را در جیب نمی‌گذارد. نه از انتقاد روشن به بنیادهای تبعیضی و گزینشی نظام می‌پرهیزد و نه از بیان خواست خود برای گذار نظام به دموکراسی.

شیوه مبارزه. شیوه مبارزه اصلاح طلبی درون مرز که آشناترین نیروی اپوزیسیون هموند نظام است، نرم کردن و بر سر عقل آوردن دستگاه‌های خودکامه نظام ولایی است، از راه نشان دادن وفاداری خود به اصول نظام. این اپوزیسیون از هر تنشی با نظام می‌پرهیزد، تا سرسختان بفهمند که ایشان برانداز نيستيد و سپس نرم شوند و پروانه فعاليت به ایشان دهند. از همین رو، حتی زمانی که بر سر برپاداشت دموکراسی و سکولاریسم پیمان می‌بندد، پرهیزی از این ندارند که نامه با اشاره‌های مذهبی به بلندپایگان نظام اسلامی فرستند یا درخواست نقش تعدیل کننده از رهبری نظام داشته باشند. بدون آن که اعتنایی داشته باشد به دیدگاه و ارزش‌های راهنما و کارنامه سرسختان. در راستای همین گونه تنش زادیی با حکومت ولایی است که گاهی اپوزیسیون هموند نظام از کاستن و حتی پاک کردن جرم و تقصیر پایوران رژیم ولایی پرهیزی ندارد، چنانچه در سوگ آیت الله رفسنجانی وی را تا سر حد مبارز و سردار آزادی خواهی بالا برد. این چنین است که اپوزیسیون هموند نظام با پذیرش همواره سیاست‌های نظام و کاستن از ارزش‌ها و خواسته‌های خود به اسم مصلحت اندیشی و پراگماتیسم، کم کم در نظام حل می‌شود و از میان می‌رود.

اپوزیسیون آزادی خواه مستقل از نظام اما، در انتظار دگر شدن خودبخودی و نرم شدن دل سرسختان نیست و بلکه نیک می‌داند که بلندپایگان نظامی که هیچ اعتنایی نداشتند به پایوران نظام، همچون حسن آقا، نوه آیت الله خمینی، علی مطهری پسر استاد شهید، مهدی کروبی رئیس مجلس و معتمد امام راحل در بنیاد شهید و میرحسین موسوی نخست وزیر عزیز کرده بنیانگزار نظام، به توان اولی نرمشی نشان نخواهند داد به غیرخودی‌های از راه رسیده، حتی اگر کرنش کنند و همدلی نشان داده‌اند.

شیوه مبارزه اپوزیسیون مستقل از نظام آن است که با روشنگری و توانمند سازی جامعه مدنی، توازن قوا را بر هم زند و با افزایش فشار سرسختان را عقب راند و تا آن جا که می‌تواند حقوق شهروندی را برپا و پاس دارد. فشارهایی که نیروهای آزادیخواه و دمکرات و سکولار از برون و درون مرز بر نظام آوردند و خواست‌هایی را چون مبارزه با رانت خواری و تنش زدایی با جامعه جهانی را در سپهر سیاسی کشور فرادست کردند، همه برون از چارچوب مورد قبول نظام و با راه و روش اپوزیسون مستقل از نظام بود.

در پرتو همین، دیگر تفاوت اپوزیسیون مستقل و هموند نظام را در روشنی و پوشندگی گفتار می‌بایستی جست. اپوزیسیون هموند نظام، حتی اگربه آزادی و برابری حقوق شهروندی باور داشته باشد، آن را به بهانه مصلحت سیاسی و پرهیختن از تنش و واکنش تند سرسختان نظام آشکار نمی‌دارد. اپوزیسیون مستقل از نظام اما، به همان اندازه که خشونت پرهیز و پایبند گفتگوست، تردیدی در بازگفت روشن باورهای خود ندارد. نمونه‌ها بسیارند همچون کورش زعیم، عیسی سحرخیز، محمد نوری زاد، نرگس محمدی، محمدرضا عالی پیام، هیلا صدیقی و دیگر.

دولت و حکومت دلخواه. اپوزیسیون هموند خواهان همین نظام اسلامی است با اصلاحاتی. از همین رو، در پی حکومت و دولتی است که در آن اصلاح طلبان سهم بیشتری داشته باشند و سرسختان وزنه کمتری. اگر پراگماتیستی زمامدار شود و از تنشی با جهانیان بکاهد و پروانه انتشار به روزنامه‌ای دهد، اپوزیسیون هموند نظام از آن به عنوان نشانه‌های پیروزی یاد می‌کند و دیگری کاری به حقوق و برابری شهروندان ندارد و پافشاری بر سر آزادی و حقوق شهروندان غیر ولایی را به مصلحت نمی‌داند.

اپوزیسیون مستقل اما در پی دگرگونی بنیادی در نظام اسلامی و برپاداشت دموکراسی و حقوق شهروندی است و آن را پوشیده نمی‌دارد و در همان حال که بر ارزش‌های آزادی خواهانه خود پای می‌فشارد، اگر دولتی در نظام ولایی کار نیکی کرد، آن را پاس می‌دارد. اما آن را اعتباری نمی‌داند برای چشم پوشی از بنیادهای تبعیضی نادرست نظام. چنانچه، اپوزیسیون مستقل از نظام به دور از تنش آفرینی کور، از کوشش دولت حسن روحانی برای امضای برجام پشتیبانی کرد. اما نه وی را رهبر دانست و نه دموکرات و نه تافته جدا بافته از نظام. چنانچه بارها از وی در مورد حقوق شهروندی بازخواست کرد. اپوزیسیون هموند نظام اما، به بهانه پرهیختن از تندروی، از پذیرفتن بی چون و چرای رهبری روحانی پرهیزی ندارد.

هراس‌افکنی و خشونت‌پرهیزی. اپوزیسیون هموند نظام در پیشبرد راهبرد سیاسی خود، از تجربه تلخ و پرخشونت انقلاب اسلامی سخت بهره می‌گیرد و مردم را از هر گونه اعتراضی به بنیادهای نظام ولایی می‌هراساند. با این دلیل‌آوری خود ساخته که: اعتراض به بنیادهای تبعیضی نظام یعنی براندازی و براندازی هم یعنی انقلاب و انقلاب هم دیدید چه بر سر مردم و کشور آورد. هیچ نگویید و صبور باشید تا با اصلاح طلبی و خشونت پرهیزی کار‌ها بهتر شود. هدف اپوزیسیون هموند نظام آن است که از تجربه و خاطره تلخ مردم از انقلاب ۱۳۵۷ و خشونت‌های در پی آن استفاده ابزاری کند و اپوزیسیون مستقل از نظام را به اتهام انقلاب گری و براندازی خشونت آمیز در نگاه مردم بی اعتبار و از میدان به در کند. بدین ترتیب از واژه‌های اصلاح طلبی و خشونت پرهیزی چماقی می‌سازد برای هراساندن و از میان بردن گفتگوی آزاد.
اپوزیسیون هموند نظام واژه‌های اصلاح‌طلبی و خشونت پرهیزی را برای رساندن منظور و پادادن به گفتگو به کار نمی‌برد. بلکه این واژه‌ها را برای انگ زدن به اپوزیسیون مستقلی به کار می‌گیرد که سیاست‌های تند و تبعیضی نظام اسلامی را برنمی تابد. راستی اما آن است که هر چند اپوزیسیون مستقل از نظام خواهان حق شهروندی خود است و آن را فاش می‌گوید، اما در پی براندازی خشونت آمیز نظام ولایی نیست و گذار به دموکراسی را رفرمیستی و خشونت پرهیز می‌خواهد. دلیلی ندارد که انتقاد بنیادین به شالوده‌های ضد شهروندی نظام اسلامی به خشونت و جنگ و حتی براندازی بیانجامد. نلسون ماندلا و همدلان وی آشکارا به بنیاد رژیم آپارتاید انتقاد می‌کردند، اما سرانجام موفق به گذار خشونت پرهیز در آفریقای جنوبی شدند. دوران گذار در آفریقای جنوبی، لهستان، چکسلواکی، آرژانتین، ‌شیلی، و تونس همانند نبود، اما در همه جا خشونت پرهیز بود.

اپوزیسیون مستقل از نظام خواهان گذار خشونت پرهیز برای رسیدن به دمکراسی است و حتی از گفتگو نمی‌پرهیزد و آماده است با بلندپایگان جمهوری اسلامی برسر دیر و زود دموکراسی به گفتگو نشیند. اما نه بر سر سوخت و سوز آن. ویژگی اپوزیسیون مستقل از نظام، پایداری به آرمان و سازش در شیوه است، همچون ماندلا که در آرمانخواهی سرسخت بود و در شیوه پیرو سازش. اپوزیسیون هموند نظام اما، اصلاح طلبی و خشونت پرهیزی در روش را، مستلزم آسان گیری در مورد آرمان می‌داند. ماندلا چنین نبود.

این را هم بگوییم که نگارنده خشونت پرهیزی را دگمی مذهبی نمی‌داند که در همیشه و هم جا نکوهیده باشد. در برابر خشونت نازی‌ها هیتلری و اسلامی‌های داعشی جز رویارویی نظامی چه می‌توان کرد؟ اما تحلیل ما از شرایط کنونی ایران این است که خشونت راه نجات ایران نیست و می‌بایستی بر خشونت پرهیزی پای فشرد.

زبده سخن. می‌توان با تحلیلی که آمد موافق بود یا نبود و بر سر آن گفتگو کرد. اما نمی‌توان منکر این دو جناح در اپوزیسیون شد. در میان ایرانیان ناخشنود از نظام ولایی، حالا به هر درجه‌ای، دو اپوزیسیون مستقل و هموند پا گرفته است.
اگر اپوزیسیون هموند نظام، همچنان که در پی آن است، سهم بیشتری در حکومت اسلامی یابد یا همفکران خویش را به حکومت فرستد، دگرگونی درخوری در حال و روز ایرانی آزادی خواه رخ نخواهد داد و نظام اسلامی همچنان حقوق شهروندی را بر نخواهد تابید. حکومت در دست شیعی‌های خودی و ولایی باقی خواهد ماند و باز هم دگرباوران و خداناباوران از نمایندگی و دانش آموختگی و کسب و کار محروم خواهند ماند. رانت خواران هم همچنان بر اقتصاد ایران چیره خواهند بود و تولید و کار و قدرت خرید بهتر از پیش نخواهد شد.

این درست که پرتوافکنی بر تفاوت‌های اپوزیسیون مستقل و هموند نظام را همتراز مبارزه با حاکم مستبد می‌دانیم. اما نیز بر این باوریم که اپوزیسیون مستقل می‌بایستی نشان دهد که همواره خواهان مداراگری و گفتگوست، هم با حاکمیت ولایی و هم با اپوزیسیون هموند. اما گفتگو تنها بر سر دیر و زود برپا کردن ارزش‌هایی تواند بود چون پاسداشت حقوق بشر و شهروند، سکولاریسم، دمکراسی، آزادی رقابت و رانت زادیی. هیچ گفتگویی بر سر سوخت و سوز این ارزش‌ها، آن هم به بهانه مصلحت اندیشی، پذیرفتنی نمی‌تواند بود. 

راهی نیست مگر ایستادگی و گسترش مقاومت جامعه مدنی در برابر استبداد حاکم. این اگر هم به پیروزی مستقیم نیانجامد، شکاف درون حاکمیت را بیشتر می‌کند و می‌تواند به عقب نشینی سرسختان وارگان‌های ولایی بیانجامد. در حالی که نظام ولایی از دورن فرو می‌پاشد و حتی پایوران خود را به جبهه مخالفان می‌فرستد، کار اپوزیسیون هموند نظام، حالا دانسته یا ندانسته، جز کمک به پایداری استبداد نیست.
شماری از پیروان اپوزیسیون هموند نظام، کار را بر خویش آسان کرده‌اند و حکم می‌کنند که واژه «اپوزیسیون هموند نظام» از سوی ما ناسزاست. تن به بحث نمی‌دهند و و مدعی مظلومیت می‌شوند. کار آسانی است، از بحث می‌گریزند و پاسخی به نکته‌های ما نمی‌دهند. 

برگرفته از «ايران امروز»

برای خواندن متن کامل مقاله‌ی "جمشید اسدی" به نشانی زیر بروید: 
http://www.iran-emrooz.net/index.php/politic/more/69760/  

۱۳۹۶ خرداد ۲۰, شنبه

تروریسم در تهران


آن که باد می‌‌کارد توفان درو می‌‌کند.

تا جمهوری اسلامی سرِ کار است ایران در خطر است.

با وجودِ جمهوری اسلامی، ایران از هم خواهد پاشید.
ما بایستی انتخاب کنیم: یا ایران یا جمهوری اسلامی.

۱۳۹۶ خرداد ۱, دوشنبه

آسیب‌های «ذهن تاریخی» ایرانیان / محسن خیمه دوز

انتخابات فرصت خوبی بود تا آسیب‌های «ذهن تاریخی» ایرانیان را بهتر بشناسیم.
 

دلیل رکود ذهن تاریخی ایرانیان، فقدان «نگاه مرتبه دوم» (روش‌شناختی، معرفت‌شناختی) است. اینکه این ذهنِ تاریخی قادر نیست و نمی‌تواند، رفتار خود را از «بیرون» ببیند. معنای «بیرون» این است که بتواند «با فاصلۀ معرفتی» به ذهنِ کنش‌گرِ خود نگاه کند و آسیب‌های آن را ببیند.
 

ذهنِ کنش‌گر (ذهن مرتبه اول) همان ذهنی‌ست که ایرانیان با آن زندگی می‌کنند، تصمیم می‌گیرند، انقلاب می‌کنند، جنگ می‌کنند، دفاع می‌کنند، ازدواج می‌کنند، طلاق می‌گیرند، جنبش‌های سیاسی ایجاد می‌کنند، انتخابات برگزار می‌کنند، رای می‌دهند، رای نمی‌دهند، تحریم می‌کنند، تشویق می‌کنند، تهدید می‌کنند، تجلیل می‌کنند، و به دنبال نتیجه می‌روند و می‌دوند.
 

اما فقط تعداد اندکی می‌توانند به این فرایند (ذهنِ مرتبۀ اولِ کنش‌گر) نگاه کنند و آن را ببینند. زیرا اغلب در این مورد کاملأ کور و نابینا هستند.
اما مشکل فقط نابینایی و ندیدن ذهنِ کنش‌گر نیست.
 

مشکل بزر‌گ‌تر، که از مشکل اول بیرون می‌آید، این است که نمی‌توانند ذهنِ کنش‌گر خود را «نقد» کنند و به آسیب‌هایش آگاه شوند، یا اگر هم به فرض محال به چنین مقامی برسند (در حد شاید صد نفر در هشتاد میلیون نفر)، در آن صورت در مقام «تحلیل» و «نتیجه‌گیری» هر دو ذهن را با هم قاطی کرده و از مقدمه در یکی، به نتیجه در دیگری می‌رسند.
 

کانت، اولین دانشمندی بود که توانست در اندیشه بشری از این گذرگاه سخت عبور کند و البته بسیار هم سخت و بسیار هم درخشان عبور کرد. («نقدِ عقلِ محضِ» او نمونۀ بسیار درخشانی در این مورد است).
 

پس از کانت، کارل پوپر دومین دانشمندی بود که موفق شد در «علم‌شناسی» به این مقام برسد و ذهنِ نوینی تاسیس کند . با تلاش‌های او بود که هر عالمی در کنار ذهن علمی خود (ذهن مرتبه اول و کنش‌گر)، توانست به ذهن مرتبه دوم (علم‌شناسی روش‌شناختی، معرفت‌شناختی) هم آگاهی یابد. («منطق اکتشاف علمی» او اثرِ درخشانِ دیگری در این مورد است).
 

در سیاست اما نه تنها چنین انقلابِ روش‌شناختی، معرفت‌شناختی رخ نداد، بلکه در سیاست ایران در صد سال گذشته، وضعیت به مراتب فاجعه‌بارتر از فقدانِ «ذهنِ مرتبه دوم» بوده است، زیرا دو عُنصُرِ «انقلابی‌گری آرمان‌گرایانه» از یک طرف، و «ترس برآمده از وحشت بدتر در برابر بد» از سوی دیگر، هرگز اجازه و فرصت نداده که ایرانی کمی از «ذهنِ متعارفِ کنش‌گرِ» خود فاصله گرفته و به نقد آسیب‌های فراوان «ذهن مرتبه اول» خود از منظر «ذهن مرتبه دوم» بپردازد. تاسف‌بارتر از همه، کور کردن نگاه ذهن نقاد مرتبه دوم، به پای ذهنِ راکد و عمل‌گرای مرتبه اول است. غافل از آنکه ذهنِ مرتبه اول، همواره اسیر ضرورت‌های زیستی‌ست (و به قول مسئولین ایران، همواره «در این برهه حساس کنونی» زندگی می‌کند).
 

ذهن مرتبه اول کُنش‌گر، اسیر چارچوب‌ها، پیش‌فرض‌ها، کلیشه‌ها، ترس‌ها و تهدیدهایی‌ست که محیط بر او تحمیل کرده و می‌کند.
هر دو ذهن، جمعی و بین‌الاذهانی‌اند. هیچ‌کدام فردی، شخصی و خصوصی نیستند. چون زبان‌شان عمومی و غیرِ شخصی‌ست. با این تعبیر، ذهنِ مرتبۀ اول، ذهنی ابتدایی، بیولوژیک، و نقدناپذیر است و به همین دلیل هم به راحتی دل به انواع ایدئولوژی‌ها، تئولوژی‌ها و کلیشه‌های آرمان‌گرایانه و محافظه‌کارانه می‌دهد.
ذهن مرتبه اولِ کنش‌گر، یا اهل «تجلیل» است یا اهل «تحریم»، و بندرت پای در وادی «تحلیل» می گذارد و عمومأ از آن فراری‌ست.
ذهن مرتبه اول کنش‌گر، اشتباهات روش‌شناختی را بخشی از منافع خود به حساب می‌آورد.
و تنها ذهنِ مرتبۀ دومِ نقاد است که می‌تواند به اشتباهاتِ ذهن کُنش‌گر پی‌ببرد.
 

در مدتی که انتخابات در ایران انجام می‌شد، به مثابه یک تجربه، رای‌دهندگان و تحریم‌کنندگان (که ازِ منظر مرتبه دوم، ارزشِ پراتیک یکسان دارند)، هیچ‌کدام به نقد فرایندی که در آن شناگرند، نپرداختند. اما نتیجه، فاجعه‌بارتر از آن چیزی بود که پنداشته می‌شد.
 

به غیر از تعدادی کمتر از انگشتان دست، که متوجه تمایز بین دو ذهن (مرتبه اول و دوم) شدند، بقیه اسیر در کلیشه‌های ذهن اول، فقط به پیامدهای ذهن مرتبه اول (رای دادن، رای ندادن، تحریم، توصیه به رای دادن به فرد خاص، و ترسیدن از بدتر و رفتن به سمت بد) پرداختند.
 

وقتی در کشتارِ ۸۸، در مقاله «لمپنیسم تاریخی و مدنیّت نوین»، نوشتم «مسأله» سیاست در ایران «ناعقلانیتِ ساخت‌یافته» است و آن را «لمپنیسم» نامیدم، منظورم همین بود.

برگرفته از فیسبوک محسن خیمه دوز

شعر صادق هدایت


کشوری داریم مانندِ خلا  /  ما در آن همچون حسین در کربلا

زبانِ کُردی را خدا آزاد کرد


زبانِ کُردی را خدا آزاد کرد.

(سخنانِ گُهربارِ یک کاندیدِ ریاست جمهوری که صلاحیتش برای اداره کشور تایید شده بود)




سخنان میرسلیم در انتخابات ۱۳۷۶:




سخنان میرسلیم در انتخابات ۱۳۷۶ :
«هیچ یک از گروه‌های اجتماعی، ورزشی، فرهنگی، علمی، کارگری و هنری نباید سیاسی شوند و به ویژه هنرمندان که نباید وارد فعالیّتِ سیاسی شوند».


«آش شله‌قلمکار» انتخابات

در بین دو انتخابات، کنسرت‌های موسیقی را تعطیل می‌کنند، شرکت‌کنندگان کنسرت‌ها را شهوت‌ران می‌نامند، و فعالان موسیقی را تهدید به بیرون راندن از شهر می‌کنند،
اما به هنگامِ انتخابات، در زمانۀ غیبتِ نقد و تحلیل، در هنگامۀ ظهور هیولای بد و بدتر، و در زمانۀ غلبۀ شور بر شعور، ناگهان در کنارِ فعالانِ مبتذلِ همان حوزۀ شهوت‌ران قرار گرفته و برای جمع‌کردن رأی، عکس یادگاری می‌گیرند. آن هم در کنار کسی که در سال گذشته به اتهام «تشویق جوانان به فساد و فحشا» به دادسرا احضار شده و بعد از آنکه به بازپرس پرونده توهین کرده، بازداشت شده است.
نتیجه آنکه:
- بی‌دلیل نیست که «آش شله‌قلمکار» یکی از غذاهای مطلوب ایرانیان است.
- در دیگی که همه چیز می‌جوشد، هیچ غذای مطلوبی پخته نمی‌شود.

برگرفته از فیسبوک محسن خیمه دوز

۱۳۹۵ اسفند ۲۲, یکشنبه

۱۳۹۵ اسفند ۶, جمعه

چغندرها و میوه ها - حمید صدر



منظور آقای ظریف، وزیر امور خارجه حکومت اسلامی، وقتی میگوید: «ما تنها کشوری در منطقه خاورمیانه هستیم که انتخابات آزاد داریم» چیست؟ 

منظور ایشان این است که حکومت اسلامی چند سال یکبار مردم را دعوت میکند از میان میوه ها آنچه را دوست دارند انتخاب کنند. و بعد در یک روند «استصوابی» از میان چغندرها تعدادی را انتخاب میکند و جلو ما میگذارد تا از میان آنها دست به انتخاب بزنیم. میگوید:«خواهش میکنم میوه میل بفرمائید!» در این میان بیشتر از رفتار کسانی خنده ام میگیرد که چغندرها را بعنوان میوه میخورند و بعد تعجب میکنند که چرا مزه سیب، گیلاس، هلو و گلابی نمیدهد.

حمید صدر

برگرفته از فیسبوک حمید صدر

همین چند وقت پیش ......

چند وقت پیش ملت با چوب و سنگ سگ و گربه های بدبختو میزدن؛
ولی الان می بینیم تو هر کوچه ای براشون غذا میذارن کنارپیاده رو!
 

همین چند وقت پیش اگه یک اوا خواهر میدیم همگی مسخرش می کردیم؛
ولی الان می گیم اینا دگرباش های جنسی هستن، خلقتشون با ما متفاوته،
آزاری هم که به ما نمیرسونن بیچاره ها.. پس واسه چی اذیتشون کنیم؟


همین چند وقت پیش یکی موهاش عجیب بود، تیکه بارونش می کردیم؛ ولی الان می گیم دوست داره این تیپی باشه مدل موش چه ضرری به ما می رسونه آخه به ما چه!

همین چند وقت پیش کسی کمربندشو پشت فرمون می بست بهش می گفتیم بچه سوسول؛ ولی الان ماشینو روشن می کنیم اول کمبربندمونو می بندیم می گیم واسه سلامتمون واجبه!

همین چند وقت پیش زنی متارکه میکرد بهش می گفتیم بیوه و همه میزدن تو کارش؛ ولی الان می گیم ببین چی کشیده که جداشده، خداصبرش بده شاید منم جای اون بودم همینکارو میکردم!

همین چند وقت پیش می گفتیم ترکها … رشتیا … اصفهانی ها … لُرها … قزوینی ها … فلانن و براشون جوکهای آنچنانی می ساختیم؛ ولی الان می گیم همه ما ایرانی هستیم و همه ما از یک آب و خاکیم!

همین چند وقت پیش یکی حرفی خلاف میلمون میزد می ریختیم تو صفحه های اینترنتش و انواع فحش های …. را نثارش می کردیم؛ ولی الان اگر کسی هم اینکارو بکنه میریم و بعنوان یک ایرانی ازش پوزش می خواهیم!

همین چند وقت پیش تا همسایمون مهمونی و پارتی می گرفت زنگ می زدیم ۱۱۰ و می فروختیمشون و پشت چشمی کلی هم بهشون می خندیدیم؛ ولی الان می گیم جووونن بذار تفریحشونو بکنن و میریم زنگشونو میزنیم می گیم بی زحمت ساعت ۱۲ شب دیگه تعطیلش کنید و همسایمونم ۱۲ نشده تعطیل میکنه!

همین چندوقت پیش هر چرت و پرتی بهمون می گفتن قبول می کردیم و به دیگران هم انتقالش می دادیم؛ ولی الان هر حرفی را که می شنویم سریع می گیم منبع معتبرشو اعلام کن!

همین چندوقت پیش واسه پرسپولیس و استقلال دست به یقه رفیق چند سالمون می شدیم؛ ولی الان می گیم چیش به من و تو میرسه ؟! کل کل می کنیم و آخرش عذرخواهی می کنیم!

همین چند وقت پیش کسی نظرش باهامون مخالف بود هشتر و پشترش می کردیم؛ ولی الان می گیم خوب اینم نظرش اینه؛ هرکی نظرش برای خودش محترمه!

همین چند سال پیش بود که یکی از تفریحات ملت این بود که تو خیابون یا پارک تو چش هم خیره بشن و یکی بگه چیه؟ هان؟ و دعوا رو شروع کنن؛ و ملت هم وایمیسادن از تماشای این دعوا لذت میبردن؛ ولی الان می بینیم خیلی کم دعواهای الکی اتفاق میوفته و وقتی تنه مون می خوره به هم، دوتامون زود از هم پوزش می خواهیم!

تا چند وقت پیش روز جمعه یا تعطیلی همه ی پارک ها و پارک های جنگلی تبدیل میشدن به سفره ای از زباله های رنگارنگ؛ اما الان بیشتر مردم وقتی میخوان بساطشون رو جمع کنن که برن آشغالهاشون رو میریزن تو کیسه ی زباله و میذارن تو سطل آشغال!

همین چند وقت پیش بچه دار که می شدیم پدر بزرگ و مادر بزرگمون سریع خواب می دیدن، یکی اومده تو خوابشونو و گفته نام بچتو فلان بذار و ما هم خوشحال می شدیم و می ذاشتیم؛ ولی الان می گیم؛ ببخشید سردلتون سنگین بوده شب، خواب ناجور دیدین! تو دلمون میگیم. اون نامی که دلم بخواد میذارم رو بچم!

همین چند وقت پیش عمراً فکر نمی کردیم ملت با فرهنگی، بتونیم باشیم… ولی داریم می بینیم که آهسته آهسته داریم می شیم! و به اصل و سرشت و تمدن خودمون برمی گردیم! و اینها همش از نشانه های باسوادشدن اکثریت جامعه و اشتراک گذاری مطالب سودمند و آموزنده در شبکه ها و گروه های مَجازی اجتماعیه.

شاید هنوز خیلی راه مونده تا بطور کامل بافرهنگ بشیم ولی همینکه آغاز کردیم خیلی خوبه، خیلی خیلی زیاد هم خوبه! هی نگیم مردم ایران فلانن ، بیسارن …….. مردم ایران یعنی من، یعنی تو!

تو مطالعه کن، رفتارهای اجتماعی نامناسبت رو اصلاح کن و به منم یاد بده که همینکارو بکنم، با مهربانی؛ نه با لحنی که “تو بی فرهنگی و من باسواد و متمدن”!
مطالعه کنیم و به هم کتاب عیدی بدیم…!

برگرفته از اینترنت

۱۳۹۵ بهمن ۳۰, شنبه

آشتی ملی خاتمی و پاسخ نظام - نسيم خاكسار

آشتی ملی خاتمی و پاسخ نظام - نسيم خاكسار

شنبه ۳۰ بهمن ۱۳۹۵ - ۱۸ فوريه ۲۰۱۷

خامنه‌ای در پاسخ به پیشنهاد آشتی ملی خاتمی و شرکا که خیلی‌ها برای آن کف زدند، امید مشکل گشایش دانستند و یک قدم کوتاه به جلو رفتن، برای شُل کردن بندهای اختناق و سلطه‌ی مطلقه‌ی ولایت، گفت آشتی ملی اصلاٌ معنا ندارد. بعد با گذاشتن خودش جای مردم گفت، مردم با کسانی که بسیجی مظلومی را وسط خیابان لخت می‌کنند و چنین و چنان می‌کنند آشتی نمی‌کنند.

این زبان قدرت است که پیش می‌رود و خود را نیز صاحب حق می‌داند.

وقتی آقای خاتمی، که او هم خودش را جای مردم گذاشته است، در طرح آشتی ملی‌اش از حق سرکوب شده مردم در طول این سالها بی اشاره ای مشخص و آوردن نمونه‌های روشن از جنایتهای این نظام، با سکوت می‌‌گذرد و بیشترین تاکیدش را برای آشتی ملی روی خطر "روی کارآمدن یک نیروی افراطی و تند و ستیزه جو در آمریکا" می‌گذارد و حتا در همین مورد آشکار رویدادهای سال ۱۳۸۸ که خامنه‌ای به آن استناد می‌کند، سخنی نمی‌گوید معلوم است که قدرت دست بالا را می‌گیرد و خود را صاحب حق می‌داند و به نام مردم حرف می‌زند.

خامنه‌ای به نام مردم، جنایتی را که مرتکب شده تبدیل می‌کند به مظلومیتی، تا آنان که در حصرند یا در بند و زندانها هستند پاسخگوی آن باشند. خامنه‌ای حرفش را صریح زده است. مردم، علیرغم آن که به نام آنها سخن رفته، در زبان و گفتمان قدرت، شده‌اند تنها همان بسیجی‌هایی که او یکی شان را به عنوان نمونه برگزیده تا از مظلومیتشان دفاع کند. این نیروی لو دهنده‌ی درون زبان است که رسوا می‌کند قدرت را. و آشکار می‌کند که برای قدرت، چه کسانی مردم‌اند. همانطور که این نیروی لو دهنده‌ی زبان است که ضعف و عقب نشینی خاتمی و اصلاح طلبان و ریا کاری شان را در پنهان کردن جنایاتی که از سوی نظام جمهوری اسلامی از آغاز استقرارش تا کنون بر مردم رفته است افشا می‌کند. جنایتهایی چون اعدام زندانیان سیاسی در سال ۶۰ و ۶۷ از سوی خمینی که سخن گفتن از آنها خط قرمز شان است. وقتی اصلاح طلبان ترس داشته باشند که از حق مردم به درستی و واقعی دفاع کنند، قدرت که با هوشمندی حرکتهای آنان را رصد می‌کند، آگاه از این عقب نشینی و ضعف درونی آنها بر همان جای ضعف و زبونی شان نیزه فرو می‌کند و آنها را چون پیشتازانی پوشالی برای ایجاد یک حرکت اصلاحی- اعتراضی یا موتور محرک آن، به عقب می‌راند. این تنها برخاسته از وقاحت یا بی شرمی نیست که خامنه‌ای پشت آن بسیجی می‌ایستد و جنایات کهریزک را در همان سال لاپوشانی می‌کند یا نمی‌بیند، از ضعف نیروی مقابل است که وقتی به میدان آمده، یادش رفته یا از ترس و ریا کاری نمی‌خواهد از سلاحی که در اختیار دارد یعنی افشای جنایات نظام بدون رعایت خط قرمز، استفاده کند و خیال می‌کند با امتیاز دادن به قدرت، برای نمونه ترغیب مردم برای شرکت هرچه بیشتر در راه پیمائی ۲۲ بهمن، می‌تواند سهمی از او ، خیرخواهانه، برای مردم بگیرد. قدرت می‌بیند آنها که با او در افتاده اند یا خیال درافتادن دارند و یا ادعایش را دارند، طرحی عرضه می‌کنند که مایه‌ای انتزاعی دارد. این انتزاع را طراح و یا طراحان آن، با حذف پایه های استوار واقعیتها که معین و روشن بودن آن را می‌توانست و می تواند تضمین کند، سبب شده‌اند. چنین است که قدرت، بخوان خامنه‌ای و نظام، سوار بر انتزاع آنها، انتزاع خود را می‌نشانند و با ارائه‌ی موردهایی دروغین خود را مظلوم و محق و پناهگاه مردم دانسته و به جای آنها می‌نشینند و به نام آنها سخن می‌گویند. و تا این بازی انتزاع در پاسخ به انتزاع با برد و باختهائی که فقط قدرت از آن سود می‌برد، ادامه دارد، وضع بدین منوال است که هست. تنها در این میان به یمن مبارزه مدنی دریادلانی از زنان و مردان برخاسته از دل مردم است که شعله‌ی مبارزه اصیل مدنی در دل جامعه روشن نگه داشته شده است. دریا دلانی که نظام جمهوری اسلامی، تحمل صدایشان را ندارد.

نسیم خاکسار . فوریه ۲۰۱۷


برگرفته از اینجا

سرشکن کردن خطا - رامین کامران

طی چند دههُ گذشته، در هر ۲۲ بهمن، شاهد ابراز ندامت گروه جدیدی از انقلابیان هستیم که چهل سال پیش مملکت را به دست خمینی و باد فنا سپردند و از آن موقع، به صورت ادواری، مثل فارغ التحصیلان دوره های عالی، در سالگرد خطایشان و به مناسبت تبری از اشتباهشان، دستجمعی عکس میاندازند که یادگار باشد. طبعاً حلقهُ پشیمانان که از حاشیهُ دایرهُ انقلابیان شروع شده، هر سال به مرکز آن نزدیکتر میشود و کسانی که اصلاً به آنها ظن انتقاد از خود نمیرفت، فوج فوج، به صرافت برائت از ذمه میافتند. اگر خمینی هم زنده مانده بود، احیاناً چند سال دیگر و در صف آخر فارغ التحصیلان جا میگرفت و دیگر کسی انقلابی نمی ماند، مگر ملت ایران که باید بار تمامی مسئولیت را به تنهایی به دوش میگرفت.
 

امسال یکی از ساواکی ها اسلامی مقر آمده اگر عقلم میرسید انقلاب نمیکردم و یکی از بازماندگان مثلث باستانی بیق هم اعتراف کرده که انقلاب ۵۷ پیروزی جهل بر ظلم بود ـ البته اشتباه نفرمایید، جهل دیگران را گفته نه جهل خودش را! آنچه خوب نشان میدهد این توبه کاران، محض رتوش چهرهُ خود در تاریخ و نه از سر صدق، این اعترافات هیجان انگیز را انجام داده اند، رویکردشان نسبت به بختیار است و کوشش برای حذف او از تابلوی انقلاب یا کم اهمیت جلوه دادن کارش. جدا شدن از انقلابیگری اسلامی، منطقاً اعتبار قائل شدن برای بختیار را در پی میاورد، اگر یکی را میکنند و دیگری را نه، به این دلیل است که ریگی به کفش دارند.
 

اینها به اشتباه خود معترف نیستید، فقط میخواهید با همه شریکش شوند تا رقیق شود. تحلیل بردن خطای خود در دریای خطای همگانی، یکی از راه های کلاسیک سلب مسئولیت از خویش است و در انقلاب ایران از همان روز اول به کار گرفته شده و هنوز هم میشود ـ از سوی انقلابیان چادری گرفته تا مینی ژوپی و از ریشهای حوزه ای گرفته تا سبیل های حوزه ای. مشکلی که بختیار با حضور و موضعگیری خود، برای انقلابیان ایجاد کرد، این بود که بهانهُ «فقط من نبودم، همه بودند» را از دست آنها گرفت ـ نه حتماً همه نبودند و نمیتوان مدعی شد که کسی نفهمید و به ما نگفت. کینه ای که سالهاست از وی در دل دارند و هیچوقت هم فروکش نخواهد کرد از همین سرچشمه میگیرد، از اینکه چهره اش از تاریخ معاصر پاک شدنی نیست و برایشان یادآور خطایی است که نمیتوان با هیچ ترفندی پاکش کرد.

2017 Feb 10th Fr جمعه، 22 بهمن 1395


برگرفته از ایران لیبرال

۱۳۹۵ بهمن ۲۷, چهارشنبه

تسخير تمدن يا انتقال فرهنگ غربی - داريوش همايون

تسخير تمدن يا انتقال فرهنگ غربی


داريوش همايون ‏‏‏ 

دلمشغولی به مسئله کشاکش صد ساله جامعه ايرانی با تجدد، نگاهی دقيِق تر را به کتابی ‏کوچک که چهل و شش سال پيش انتشار يافت لازم گردانيد. «تسخير تمدن فرنگی» از فخرالدين ‏شادمان، که يک انتلکتوئل سياستگر برجسته پادشاهی محمد رضا شاه بود در گفتمان تجدد ايران ‏يکی از سرفصل های عمده است و اگر واپسماندگی و قبيله وار بودن سياست ايران نگذاشت در ‏زمان خودش توجهی درخور بيابد امروز هيچ بحث جدی در اين باره از بازگشت مکرر بدان ‏گريزی ندارد. او که در قالب عاميانه روشنفکر آن دوره نمی گنجيد از سوی جامعه روشنفکری ‏ايران که بيشتر، تاريکی های ذهنی اجتماع در زنجير ايدئولوژی مذهبی و شبه مذهبی را ‏نمايندگی می کرد، ناديده گرفته شد. توطئه سکوتی که پيش از او ثروت انتلکتوئل تقی زاده ها را ‏نيز به بيرون از بينوائی روشنفکری رايج رانده بود، چنان نويسنده برجسته و انديشمند اجتماعی ‏پيشروئی را زير سايه مانندهای جلال آل احمد و احمد فرديد می برد. ملتها همچنين شايسته ‏روشنفکرانی هستند که دارند.‏

‏ چاپ دوم کتاب که به همت و با مقدمه روشنگرانه دکتر عباس ميلانی انتشار يافته است ‏‏(تهران، گام نو، ١۳۸٢ ) ما را به روزگاری بر می گرداند که مسئله تجدد هنوز در خام ترين ‏صورتش برای ما جلوه گر بود. چهل سالی پس از انقلاب مشروطه و بيست و پنج سالی پس از ‏اصلاحات رضا شاهی، مردی با ريشه های ژرف (بيش از اندازه ژرف؟) در فرهنگ سنتی به ‏معنی عربيت و ادبيت تا حد آموزش مدرسی دينی، که بهمان ژرفی در فرهنگ غربی ريشه کرده ‏بود «در نخستين رساله ای که پس از سفری دراز به آستانه ملت بزرگ ايران تقديم» می کرد از ‏تصوير جامعه ای که تازه از اولی می بريد و با دومی آشنائی می يافت دلش بهم بر می آمد. ‏

‏ ايران آن زمان نوکيسه ای فرهنگی بود که در کيسه اش چيز قابلی هم نداشت. اين چنين ‏نوکيسه ای را شادمان فکلی می ناميد و کتاب کوچک او پر از تاختن ها و بازتاختن ها به اين تيپ ‏فرهنگی است که ما نمونه هايش را امروز بيشتر در اجتماع مهاجر ايرانی در اروپا و امريکا ‏می يابيم. مردمانی که پس ازمدتها زيستن، حتا تربيت يافتن، در اروپا به قول گوبينو، سفير ‏ناماور فرانسه در دربار ناصرالدين شاه «همانند که بودند. با اين تفاوت که بر عيوبشان افزوده ‏شده است و من در ميانشان کسی که يکی از فضائل و خوبيهای اروپا را بدست آورده باشد هرگز ‏نديده ام.»‏

‏ تفاوت عمده فکلی شادمان با خانه بدوش فرهنگی مهاجر آن است که اولی می کوشيد ايران را ‏مانند اروپائی که در ذهن کوچک او می گنجيد سازد و دومی می کوشد هرچه بيشتر از ايران ‏فاصله بگيرد. از هر دو سو افزودن معايب غرب است بر کم و کاستی های ايران. خانه بدوش ‏فرهنگی مهاجر اين مزيت را بر فکلی دارد که از نيش قلمی همچون فخرالدين شادمان در امان ‏است. کسی او را جدی نمی گيرد. او می خواهد خود و بويژه فرزندانش اروپائی يا امريکائی ‏شوند. مشکلی نيست؛ «برآن که چه افزود و زان که چه کاست؟» شش دهه ای پس از حملات ‏گزنده شادمان،  فکلی نيز مدتهاست در شمار نمی آيد.  جامعه ايرانی از نگرانيهای «تسخير تمدن ‏فرنگی» که امروز مبالغه آميز می نمايد درگذشته است.‏

‏ شادمان خطر را می ديد ولی بزرگتر از آنچه می بود. بسيار از ژاپن به عنوان نمونه ای که ‏بايست در روبروئی با غرب پيروی می کرديم گفته اند. ولی دو سه دهه پس از اصلاحات ‏‏«می جی» در دهه شصت سده نوزدهم، ژاپن پر از فکلیها بود. مردمی که پس از لنگر انداختن ‏ناوگان دريادار «پری» امريکائی در ناگازاکی، از سه سده انزوای فرهنگی در آمده بودند تا گلو ‏در تقليد يک تمدن بالا تر که در نخستين مراحل بناچار سطحی و آسانگير و شيفته وار است فرو ‏می رفتند.  برای ژاپنی ها همان دو سه دهه بس بود که به ژرفا  و پيچيدگی فرهنگی که با زور،  ‏اگر چه بی شليک يک گلوله، آنان را ناگزير از گشايش بر جهان کرده بود پی برند. آنها هزار ‏هزار برای آموختن به غرب رفتند وبه تندی به ترجمه صدها و هزاران کتاب مهم از زبانهای ‏اروپائی پرداختند و زيرساخت اداری و اجتماعی و نظامی خود را از روی بهترين هائی که اروپا ‏عرضه می داشت بازسازی کردند. ‏

‏ برای ما با کوله بار اسلامی مان که شصت سال هم ديرتر آغاز کرديم اين فرايند به درازا ‏کشيد و هنوز ادامه دارد. از پاره ای جهات ما هنوز در پايان سده نوزدهم ژاپن هستيم. فکلی ‏نتوانست زبان، حتا خط فارسی را عوض کند و مردم را از اسلام برگرداند (خود آخوندها دارند ‏به صورتی اين کار را می کنند و ديگر به آسانی نمی توان تصور کرد که ايرانيان در عموم، ‏مسلمانانی مانند دوره شادمان يا بيست سی سال پيش باشند.) فرهنگ سخت جان تر از آن است ‏که او می ترسيد و مانعی بزرگتر از آن است که او می پنداشت. ‏‏
 * * *‏
‏ زبان فارسی قهرمان اصلی «تسخير تمدن فرنگی» است. شادمان همان آب و تاب را در ‏ستايش اهميت فارسی به عنوان سلاح تسخير تمدن غرب، و به عنوان يک زبان به خرج می دهد ‏که در نکوهش فکلی. فارسی معشوقی است و گنجينه ای است و از مهمترين و بهترين ‏زبانهاست. اينهمه ستايش در زمانی که فرنگی مآبی می رفت که به غافل ماندن از تسلط بر ‏زبان ملی بينجامد و کار سترگ فرهنگستان ايران رضا شاهی به عنوان ريشه کنی زبان از هر ‏سو زير حمله بود (چه اندازه هر روز بزرگی و فراخی ديد آن پادشاه نمايان تر می شود‎!‎‏) ‏خدمتی بشمار می رفت. فارسی که ناگهان خود را دربرابر هجوم فرانسه و انگليسی  ناتوان  می ‏يافت در  فارسی زبانان  احساس  کوچکی بر می انگيخت. کسی با آگاهی شادمان از زبانها و ‏ادبيات اروپا لازم می بود که اين احساس کوچکی را بزدايد: «زبانهای کامل اروپائی از قبيل ‏فرانسه و انگليسی مثل هر زبان ديگری در ابتدا ناقص و کم لغت بوده و به تدريج به مرحله کمال ‏رسيده است.... فارسی از قديمی ترين زبان زنده فرنگی چندين قرن قديم تر و از اين حيث مهم ‏تر است زيرا که فارسی چندين صد سال پيش از هر زبان مهم فرنگی کامل و پخته بود ... ‏نخستين روزی که مردم ايتاليا و فرانسه و انگليس و آلمان و روس در باب علم و ادب و هنر به ‏زبان ملی خود کتاب نوشتند زبانشان صد يک لغات و اصطلاحات فارسی امروز را نداشت و در ‏سستی و ناپختگی در مرحله ای بود نظير فارسی لا اقل دويست سال پيش از ايامی که رودکی به ‏زبان بليغ عهد خويش چنين شعری روحپرور گفت.»‏

‏ نکته مهمی که «تسخير تمدن فرنگی» بر آن تاکيد دارد نقش فارسی دانی در آنچه است که ‏امروز انتقال فرهنگ يا فرهنگ پذيری می گوئيم و او تسخير تمدن می ناميد. چنانکه خود بارها ‏می گويد رابطه ميان زبان و انديشه، زبان و علم، روشن است. ولی زمانهائی بوده است، حتا ‏زمان خود ما، که اين بديهی را می بايد تکرار کرد. ذهن ايرانی اگر پی ريزی زبانی اش درست ‏باشد (به معنی تسلط بر زبان و پرورش ادبی کلاسيک فارسی) توانائی لازم را برای دريافت و ‏تحليل مفاهيم تازه و بيگانه با فرهنگ ايرانی بهتر می يابد. شادمان اين معنی را چنين بيان می ‏داشت: «اگر همت باشد با چنين زبانی تسخير کردن تمدن فرنگی کاری مشکل نيست.» زبانی با ‏ادبيات غنی، چنانکه فارسی هست، به گويندگانش يک جهش آغازين می دهد. آنهمه ذوق و ‏انديشه که در آفريدن آن ادبيات رفته انديشه و احساس را بالا می برد. اين امر بديهی را هنوز ‏دير نشده است که دريابيم. از اين گذشته اگر فارسی را درست ندانيم و اگر با فارسی درست ‏رفتار نکنيم، يا می بايد عملا از انتقال فرهنگ چشم بپوشيم و به اندک بهره ای خرسند باشيم، يا ‏فارسی را فدای دستيابی به فرهنگ کنيم ــ چنانکه هر دو در مستعمرات پيشين فرانسه و ‏انگلستان پيش آمده است. ‏

‏ رفتار درست با فارسی چيست؟ در اينجاست که محافظه کاری شادمان پايش را از رفتار می ‏بندد و او را دربرابر کسی مانند محمد علی فروغی، يک مرد بزرگ ديگر دوران رضا شاه که ‏منتش بر گردن همه نسلهای ايرانی پس از اوست، واپس مانده جلوه می دهد. ايرانی که ناگهان با ‏وظيفه سنگين نوسازندگی در همه زمينه ها روبرو شده بود خود  را زير آوار  هزاران پديده و ‏فرايافت ‏CONCEPT‏  می يافت که معادل  فارسی خود را می طلبيدند.  نبوغ رضا شاه، ‏فرهنگستان را به ياری فرستاد که نه تنها چند صد واژه لازم که جا افتاده اند به فارسی بخشيد، ‏راه را به زبان نشان داد تا برای چالش تجدد آماده شود. برای شادمان واژه هائی چون کنش و ‏واکنش و هزينه و دانشگاه و دامپزشگ، گوشخراش و مسخره است و دارالعلم و کحال و بيطار ‏را ترجيح می دهد. راهنمائی هايش برای ساختن واژه های نو درست ولی کلی است و خودش ‏يک واژه تازه نمی سازد. مشکل او را هر کسی که در دريای ادبيات فارسی غوته ای زده است ‏احساس می کند. در همين رويکرد به زبان فارسی است که بخشی از مسئله ما با تجدد قرار ‏دارد.‏

‏ فارسی به لطف ادبيات و بويژه شعر خود (شادمان که شعر انگليسی را می دانست، شعر ‏فارسی را خزينه بهترين شعر عالم می ناميد) افسون لطيفی است که انسان نمی خواهد از آن ‏بدرآيد. ولی ما برای گامزدن در تجدد چاره ای جز گشودن هر زنجيری از دست و پای خويش، ‏اگر خود زنجير زرين ادبيات کلاسيک فارسی باشد، نداريم. فارسی بر خلاف زبانهای مهم ‏اروپائی، پيش از مدرنيته (باز زايش يا رنسانس سده شانزده و روشنرائی يا بقول مشهور، ‏روشنگری سده هژده) به کمال رسيده بود. آن زبانها آزاد از سنگينی يک سنت افتخار آميز و ‏حتا هستی بخش توانستند در هر سو که لازم بود گسترش يابند و آزادانه از هر سرچشمه زبانی، ‏بويژه يونانی و لاتين که مادر و خويشاوندشان بود و همه سير مدرنيته از آنها آغاز شد، سيراب ‏شوند. ما در فارسی در هر گام با سعدی و حافظ روبروئيم. آن زبانها همراه مدرنيته پرورش ‏يافتند. فارسی را به رغم خودش می بايد با مدرنيته همراه کرد و يونانی و لاتين جز خويشاوندی ‏در ريشه با فارسی ندارند و آن کمک حياتی را نمی توانند بکنند. نقش يونانی و لاتين در تکامل ‏فارسی با عربی بود ولی عربی از ريشه با فارسی تفاوت دارد و اگر يونانی و لاتين نخستين ‏زبانهای تجدد بودند (در مراحل آغازينی که کشيش ها در صومعه های سده های دوازده و سيزده ‏دست بکار کشف قوانينی شدند که خداوند جهان هستی را بر پايه آنها آفريده بود) عربی خود بدتر ‏از فارسی دست به گريبان تجدد است و بجای افسون لطيف و زنجير زرين يک ادبيات سحرآسا ‏بر دست و پا، همه وزن کوه آسای کلام مقدس را بر پشت دارد. ‏

‏ در همين رويکرد به فارسی است که ما مشکل بزرگتر يک جامعه سنتی گرفتار گذشته ای را ‏می بينيم که هم مايه سربلندی اوست و هم درجا زدنش. هر اصلاح و تغييری، جدا شدنی است ‏وهنر زيادی می خواهد هم دلبسته ماندن و هم جدا شدن. ‏

‏ نسخه «تسخير تمدن فرنگی در اصل درست است: می بايد فارسی را خوب آموخت و پايه ‏استوار ادبی بهم رساند و به خواندن آثار با ارزش غرب و ترجمه آنها پرداخت و اندک اندک از ‏آن درگذشت و به پژوهش و آفريدن رسيد، چنانکه فرنگيان نيز از هزار سالی پيش کردند. ولی ‏فارسی زبان به دليری بيشتری نياز دارد که شادمان نداشت و نمی پسنديد. او اگر «دير تر در ‏دهر ايستاده بود» نه تنها فارسی را می ديد که از تابوهای بسيار گذشته است و نيرومند تر بدر ‏آمده، از اين شاد می شد که ما نيز سرانجام داريم بر راه ژاپنيان می رويم.  موج واقعی ترجمه ‏کارهای با ارزش اروپائيان سه چهار دهه ای نيست که برخاسته است و اگر نسل شادمان در ادب ‏فارسی نخستين پژوهندگان  اروپائی  منش ايرانی  را  ديد،  امروز  ايرانيانی  در همه  علوم انسانی ‏داريم،  همانگونه که شادمان می خواست: هر دو پا استوار در خاک پر برکت فرهنگ ايران و ‏فرهنگ غرب ، دستهائی که به دوردستهای تاريخ دراز شده است، و چشمانی که آينده را «گردن ‏کشيده غرق تماشا»ست.‏
‏ * * *‏
‏ لحن مبالغه آميز و جدلی  «تسخير تمدن فرنگی»  و بی اختياری نويسنده در ستايش و بويژه ‏نکوهش، از تاثير آن می کاست؛ ولی  بدتر از آن به سوء  تفاهمی دامن  زد  که مدد رسان يک ‏گرايش ارتجاعی  شد؛ درست همان که نمی خواست. برخورد شادمان به تمدن فرنگی برخورد ‏دشمنانه است. او اين تمدن را دشمنی بدتر از عرب و مغول می داند که مغلوب کردنی نيست و ‏ايران را معدوم خواهد کرد، مگر آنکه آيرانيان بر آن چيره شوند، به اين معنی که تمدن فرنگی ‏را از آن خود کنند نه آنکه ميمون وار به تقليدش دلخوش باشند. در شش دهه ای که از انتشار ‏کتاب گذشته ترسهای او بيش از اندازه بوده است. حتا سرزمينهائی مانند الجزاير که از آن بد ‏ترين نمونه ها را اورده است، در برخورد فرو دستانه خود با تمدن فرنگی معدوم نشده اند و ‏بيشترشان دست و پا زنان در همان فرهنگ سنتی، راهی به بالا تر و بهتر می جويند. مسئله ‏برای جامعه های سنتی در برخورد با تمدن فرنگی آن نيست که آنها را از بين خواهد برد، اين ‏است که آنها را پشت سر خواهد گذاشت و در گرفتاريهاشان رها خواهد کرد. ‏

‏ عيب هائی که شادمان بر تمدن فرنگی گرفته در دست واپسگرايانی که در جنبش مشروطه و ‏تجدد خواهی، مرگ خود را ديند و می ديدند  سلاحی کارآمد شد:  «حمله تمدن فرنگی از حمله ‏عرب و ترک و تاتار بدتر است،  چرا که می فريبد و خود هرگز فريفته نمی شود ... بيرحمی ‏است که علم و هنر و هر چيز خوب فرنگی را از ما دريغ می دارد اما بهر راهی که که بتواند ‏يک روز به دست فکليان و روز ديگر به مدد خائنان و رشوه گيران و دين فروشان فکر ما را ‏آشفته می کند ...» همان‎ ‎‏ ناله زدن های مردمی که گناه هر چه نادانی و ناتوانی و سستی خود را ‏به گردن اين و آن انداختند. گوئی خيانت و رشوه گيری و دين فروشی و آشفته فکری با فرنگی ‏به ايران آمد؛ و همان فرنگ نبود که هر سال درهای بهترين دانشگاهها و کتابخانه ها و موزه ‏هايش را بر هزاران چون نويسنده کتاب می گشود و کتابش را که به گفته شادمان «مظهر کامل ‏و جلوه گاه بزرگ جميع علوم و افکار و عقايد فرنگی است» به رايگان در اختيار ديگران می ‏نهاد که به زبان خود درآورند؛ و ژاپنيان را می گذاشت که از هر اختراع او تقليد و بهره برداری ‏کنند. در همان سالهای انتشار «تسخير تمدن فرنگی» مخترع امريکائی ترانزيستور، اختراعش ‏را به ژاپنی ها فروخت و هنوز اروپا و امريکا در انقلاب و صنعت شگرف الکترونيک از ‏رقابت نيرومند آن کشور بر نيامده اند.‏

‏ شادمان را شور ميهن پرستی و توسن نثر فارسی از جا بدر می برد. فرنگی که او توصيف ‏می کرد در بسيار جاها بدتر از آن کرده بود که او می نوشت ــ از کشتارهای جمعی و سيزده ‏ميليون برده ای که در سيصد سال بازرگانی بردگان از افريقا ربودند و سرزمينهای مستقلی که به ‏اسارت انداختند. ولی همان فرنگ بود که اينهمه تمدنهای خواب رفته در مرداب بويناک قرون ‏وسطايشان را بيدار کرد و به تکاپوی پيشرفت انداخت. عربها و مغولها ده هزار و صد هزار ‏می کشتند و آسيابها را از خون می گرداندند و شهر ها را از جانوران نيز پاک می کردند؛ ولی ‏فرنگی که «بدتر از آنها» بود تنها با مايه کوبی آبله جان صدها ميليون تن را در صد و پنجاه ‏ساله گذشته در سرزمين های جهان سومی نجات داده است ــ پيشگيری از ميلياردها مرگ زود ‏رس ديگر به کنار. تمدن غرب دشمن نبود، يک قله بلند تر، بلند ترين قله ای تا کنون، بود که ‏انسانيت در هر جا می بايد فتح می کرد. در جامعه های اسلامی اين را نفهميدند و به مبارزه با ‏دشمن ادامه دادند و می دهند. در روسيه و ژاپن، چنانکه خود شادمان نيز می گويد، تمدن ‏فرنگی را از آن خود کردند به اين معنی که بی مقاومت و تعارف و ريا برتری اش را پذيرفتند و ‏تا هرجا لازم بود، و گاه بيش از لزوم، به آن همانند شدند و خودشان هم ماندند. جامعه های ‏اسلامی نيز در تسخير شدنشان به دست تمدن فرنگی، خودشان مانده اند ولی آن دو، و پيروان ‏فراوان ديگرشان «خود» های بهتری هستند.‏

‏ دکتر ميلانی در مقدمه خود که درهای بحث سازنده ای را می گشايد سوء تفاهمی را که در ‏بالا اشاره شد چنين بيان می کند: «سرنوشت تبعيدی کتاب شادمان و نسيان زيان بار تاريخی در ‏مورد نظرات بديعش را می توان به شکلی بارز در چند و چون حضورش در کتاب غربزدگی آل ‏احمد سراغ کرد.... آل احمد در ... کتابش، آنهم در زير نويسی ... می نويسد "مراجعه کنيد به ‏تسخير تمدن فرنگی از سيد فخرالدين شادمان که بر من فضل سبق دارد و سالها پيش از اين ‏اوراق در جستجوی علاج فکلی مآبی برآمد و آموزش جدی زبان مادری را پيشنهاد کرد و ‏ترجمه آثار فلسفی و علمی غرب را، وگرچه خوب متوجه درد شده است، اما نسخه مجربی ‏ندارد. چرا که از آن سال هزاران کتاب فرنگی ترجمه شده است و هرکدام ما کلی معلومات ‏فرنگی خوانده ايم ولی روزبروز بيشتر به فکلی مآبی می گرائيم. چرا که اين فکلی مآبی يا به ‏تعبيرمن قرتی بازی خود يکی از عوارض ساده درد بزرگ تری است که غربزدگی باشد.»‏

‏ دکتر ميلانی می نويسد سخن آل احمد بهترين نشانه «قرائت سرسری و ايقان متکی بر دانشی ‏اندک و سطحی، از خصوصيات بارز طرز فکر و کار فکلی هاست... برخورد آل احمد با ‏نظرات شادمان و با مضمون تسخير تمدن فرنگی و نيز لحن پر يقين او در مورد جملگی ‏نظرات التقاطی و گاه سخت سطحی خويش، خود از نوع برخورد فکلی هاست.» او آنگاه با ‏اشاره هوشمندانه ای، داد شادمان را از کسی که بيشترين سوء استفاده را از کتاب راهگشا و بد ‏فهميده شده او کرد می گيرد: «برخلاف ادعای آل احمد، فکلی شادمان همان قرتی غربزده ‏عربزدگی نيست. به گمان شادمان، رويه ديگر اين فکلی "جوجه فقيه يا فقيه نمائی ... است که ‏چند کلمه فارسی و عربی ياد گرفته و سی چهل کتاب از نويسندگان کم فکر و پرنويس مصر و ‏شام خوانده و ... دويست سيصد اصطلاح و عبارت که ترجمه ناقص اصطلاحات و مطالب علمی ‏و فلسفی فرنگی به زبان عربی است به خاطر سپرده و چند لغت فرنگی ناقص تلفظ را چاشنی ‏کلام خود ساخته و با گستاخی خاص بعصی از طلاب در هر جا با هر کس در هر باب بحث می ‏کند... و مدعی است که اهل فرنگ تمام قوانين خود را از اسلام اقتباس کرده اند."»‏

‏ ولی آسيب زده شده بود. صدای مهمترين انديشه مند آن نسل بر آخوندهائی که پس از رضا ‏شاه سر بلند کرده بودند و روشنفکرانی که پاسخ پرسشهای بيشتر غلط خود را در بازگشت به ‏ريشه های اصيل و دوری گرفتن از ترقيخواهی رضا شاهی می جستند افزوده شده بود. بخش ‏دشوار تر پيام تسخير ... فراموش شد. درس خواندن و ايران و فرنگ را خوب شناختن را به ‏کناری زدند و به دشمنی که از عرب و مغول هم بد تر بود پرداختند. در آن خاموشی که بر ‏انديشه ها و نوشته های شادمان تحميل شده بود بحثی در نگرفت که مقصود او بهتر گفته شود. ‏لحن او بر پيامش سايه انداخت و جامعه ايرانی به دنبال «آنچه خود داشت» هر چه بيشتر از آنچه ‏می بايد داشت دور تر افتاد.‏
‏ * * * ‏
‏ مقدمه کتاب در اشاره به گفتاوردی از تسخير ... بحث مهم در آوردن تجدد از سنت را پيش ‏می آورد. شادمان در جائی از کتاب می گويد «در اين سفر که به قصد تسخير تمدن فرنگی در ‏پيش داريم منزل اول ايران است نه فرنگستان.» دکتر ميلانی اين تعريف از تجدد را «همسو و ‏همساز» بلوممنبرگ می داند که در «مشروعيت عصر جديد می گويد تجدد جز «خود شناسی ‏نقاد» نيست. اما برای خود شناسی نقاد، اول قدم، بيرون آمدن از سنت به معنی فضای غالب ‏فرهنگی است. اگر فضای فرهنگی توان نقادی داشته باشد آنگاه فرايند تجدد آغاز می شود. در ‏اينجاست که تفاوت اصلی جامعه های پيشا مدرن نمودار می شود. پاره ای فرهنگها آمادگی ‏بيشتری برای برداشتن آن گام نخستين در خود شناسی نقاد دارند. تمدن مسيحی- يهودی برپايه ‏سنت يونانی-رومی چنان آمادگی را داشت. ديگرانی ناگزير بودند منتظر ناپلئون درمصر و ‏ژنرال پاسکويج در دربند قفقاز و دريا دار پری در ناگازاکی بمانند.‏
‏ نوامبر ٢٠٠٣

برگرفته از اینجا