۱۳۹۵ اسفند ۶, جمعه

چغندرها و میوه ها - حمید صدر



منظور آقای ظریف، وزیر امور خارجه حکومت اسلامی، وقتی میگوید: «ما تنها کشوری در منطقه خاورمیانه هستیم که انتخابات آزاد داریم» چیست؟ 

منظور ایشان این است که حکومت اسلامی چند سال یکبار مردم را دعوت میکند از میان میوه ها آنچه را دوست دارند انتخاب کنند. و بعد در یک روند «استصوابی» از میان چغندرها تعدادی را انتخاب میکند و جلو ما میگذارد تا از میان آنها دست به انتخاب بزنیم. میگوید:«خواهش میکنم میوه میل بفرمائید!» در این میان بیشتر از رفتار کسانی خنده ام میگیرد که چغندرها را بعنوان میوه میخورند و بعد تعجب میکنند که چرا مزه سیب، گیلاس، هلو و گلابی نمیدهد.

حمید صدر

برگرفته از فیسبوک حمید صدر

همین چند وقت پیش ......

چند وقت پیش ملت با چوب و سنگ سگ و گربه های بدبختو میزدن؛
ولی الان می بینیم تو هر کوچه ای براشون غذا میذارن کنارپیاده رو!
 

همین چند وقت پیش اگه یک اوا خواهر میدیم همگی مسخرش می کردیم؛
ولی الان می گیم اینا دگرباش های جنسی هستن، خلقتشون با ما متفاوته،
آزاری هم که به ما نمیرسونن بیچاره ها.. پس واسه چی اذیتشون کنیم؟


همین چند وقت پیش یکی موهاش عجیب بود، تیکه بارونش می کردیم؛ ولی الان می گیم دوست داره این تیپی باشه مدل موش چه ضرری به ما می رسونه آخه به ما چه!

همین چند وقت پیش کسی کمربندشو پشت فرمون می بست بهش می گفتیم بچه سوسول؛ ولی الان ماشینو روشن می کنیم اول کمبربندمونو می بندیم می گیم واسه سلامتمون واجبه!

همین چند وقت پیش زنی متارکه میکرد بهش می گفتیم بیوه و همه میزدن تو کارش؛ ولی الان می گیم ببین چی کشیده که جداشده، خداصبرش بده شاید منم جای اون بودم همینکارو میکردم!

همین چند وقت پیش می گفتیم ترکها … رشتیا … اصفهانی ها … لُرها … قزوینی ها … فلانن و براشون جوکهای آنچنانی می ساختیم؛ ولی الان می گیم همه ما ایرانی هستیم و همه ما از یک آب و خاکیم!

همین چند وقت پیش یکی حرفی خلاف میلمون میزد می ریختیم تو صفحه های اینترنتش و انواع فحش های …. را نثارش می کردیم؛ ولی الان اگر کسی هم اینکارو بکنه میریم و بعنوان یک ایرانی ازش پوزش می خواهیم!

همین چند وقت پیش تا همسایمون مهمونی و پارتی می گرفت زنگ می زدیم ۱۱۰ و می فروختیمشون و پشت چشمی کلی هم بهشون می خندیدیم؛ ولی الان می گیم جووونن بذار تفریحشونو بکنن و میریم زنگشونو میزنیم می گیم بی زحمت ساعت ۱۲ شب دیگه تعطیلش کنید و همسایمونم ۱۲ نشده تعطیل میکنه!

همین چندوقت پیش هر چرت و پرتی بهمون می گفتن قبول می کردیم و به دیگران هم انتقالش می دادیم؛ ولی الان هر حرفی را که می شنویم سریع می گیم منبع معتبرشو اعلام کن!

همین چندوقت پیش واسه پرسپولیس و استقلال دست به یقه رفیق چند سالمون می شدیم؛ ولی الان می گیم چیش به من و تو میرسه ؟! کل کل می کنیم و آخرش عذرخواهی می کنیم!

همین چند وقت پیش کسی نظرش باهامون مخالف بود هشتر و پشترش می کردیم؛ ولی الان می گیم خوب اینم نظرش اینه؛ هرکی نظرش برای خودش محترمه!

همین چند سال پیش بود که یکی از تفریحات ملت این بود که تو خیابون یا پارک تو چش هم خیره بشن و یکی بگه چیه؟ هان؟ و دعوا رو شروع کنن؛ و ملت هم وایمیسادن از تماشای این دعوا لذت میبردن؛ ولی الان می بینیم خیلی کم دعواهای الکی اتفاق میوفته و وقتی تنه مون می خوره به هم، دوتامون زود از هم پوزش می خواهیم!

تا چند وقت پیش روز جمعه یا تعطیلی همه ی پارک ها و پارک های جنگلی تبدیل میشدن به سفره ای از زباله های رنگارنگ؛ اما الان بیشتر مردم وقتی میخوان بساطشون رو جمع کنن که برن آشغالهاشون رو میریزن تو کیسه ی زباله و میذارن تو سطل آشغال!

همین چند وقت پیش بچه دار که می شدیم پدر بزرگ و مادر بزرگمون سریع خواب می دیدن، یکی اومده تو خوابشونو و گفته نام بچتو فلان بذار و ما هم خوشحال می شدیم و می ذاشتیم؛ ولی الان می گیم؛ ببخشید سردلتون سنگین بوده شب، خواب ناجور دیدین! تو دلمون میگیم. اون نامی که دلم بخواد میذارم رو بچم!

همین چند وقت پیش عمراً فکر نمی کردیم ملت با فرهنگی، بتونیم باشیم… ولی داریم می بینیم که آهسته آهسته داریم می شیم! و به اصل و سرشت و تمدن خودمون برمی گردیم! و اینها همش از نشانه های باسوادشدن اکثریت جامعه و اشتراک گذاری مطالب سودمند و آموزنده در شبکه ها و گروه های مَجازی اجتماعیه.

شاید هنوز خیلی راه مونده تا بطور کامل بافرهنگ بشیم ولی همینکه آغاز کردیم خیلی خوبه، خیلی خیلی زیاد هم خوبه! هی نگیم مردم ایران فلانن ، بیسارن …….. مردم ایران یعنی من، یعنی تو!

تو مطالعه کن، رفتارهای اجتماعی نامناسبت رو اصلاح کن و به منم یاد بده که همینکارو بکنم، با مهربانی؛ نه با لحنی که “تو بی فرهنگی و من باسواد و متمدن”!
مطالعه کنیم و به هم کتاب عیدی بدیم…!

برگرفته از اینترنت

۱۳۹۵ بهمن ۳۰, شنبه

آشتی ملی خاتمی و پاسخ نظام - نسيم خاكسار

آشتی ملی خاتمی و پاسخ نظام - نسيم خاكسار

شنبه ۳۰ بهمن ۱۳۹۵ - ۱۸ فوريه ۲۰۱۷

خامنه‌ای در پاسخ به پیشنهاد آشتی ملی خاتمی و شرکا که خیلی‌ها برای آن کف زدند، امید مشکل گشایش دانستند و یک قدم کوتاه به جلو رفتن، برای شُل کردن بندهای اختناق و سلطه‌ی مطلقه‌ی ولایت، گفت آشتی ملی اصلاٌ معنا ندارد. بعد با گذاشتن خودش جای مردم گفت، مردم با کسانی که بسیجی مظلومی را وسط خیابان لخت می‌کنند و چنین و چنان می‌کنند آشتی نمی‌کنند.

این زبان قدرت است که پیش می‌رود و خود را نیز صاحب حق می‌داند.

وقتی آقای خاتمی، که او هم خودش را جای مردم گذاشته است، در طرح آشتی ملی‌اش از حق سرکوب شده مردم در طول این سالها بی اشاره ای مشخص و آوردن نمونه‌های روشن از جنایتهای این نظام، با سکوت می‌‌گذرد و بیشترین تاکیدش را برای آشتی ملی روی خطر "روی کارآمدن یک نیروی افراطی و تند و ستیزه جو در آمریکا" می‌گذارد و حتا در همین مورد آشکار رویدادهای سال ۱۳۸۸ که خامنه‌ای به آن استناد می‌کند، سخنی نمی‌گوید معلوم است که قدرت دست بالا را می‌گیرد و خود را صاحب حق می‌داند و به نام مردم حرف می‌زند.

خامنه‌ای به نام مردم، جنایتی را که مرتکب شده تبدیل می‌کند به مظلومیتی، تا آنان که در حصرند یا در بند و زندانها هستند پاسخگوی آن باشند. خامنه‌ای حرفش را صریح زده است. مردم، علیرغم آن که به نام آنها سخن رفته، در زبان و گفتمان قدرت، شده‌اند تنها همان بسیجی‌هایی که او یکی شان را به عنوان نمونه برگزیده تا از مظلومیتشان دفاع کند. این نیروی لو دهنده‌ی درون زبان است که رسوا می‌کند قدرت را. و آشکار می‌کند که برای قدرت، چه کسانی مردم‌اند. همانطور که این نیروی لو دهنده‌ی زبان است که ضعف و عقب نشینی خاتمی و اصلاح طلبان و ریا کاری شان را در پنهان کردن جنایاتی که از سوی نظام جمهوری اسلامی از آغاز استقرارش تا کنون بر مردم رفته است افشا می‌کند. جنایتهایی چون اعدام زندانیان سیاسی در سال ۶۰ و ۶۷ از سوی خمینی که سخن گفتن از آنها خط قرمز شان است. وقتی اصلاح طلبان ترس داشته باشند که از حق مردم به درستی و واقعی دفاع کنند، قدرت که با هوشمندی حرکتهای آنان را رصد می‌کند، آگاه از این عقب نشینی و ضعف درونی آنها بر همان جای ضعف و زبونی شان نیزه فرو می‌کند و آنها را چون پیشتازانی پوشالی برای ایجاد یک حرکت اصلاحی- اعتراضی یا موتور محرک آن، به عقب می‌راند. این تنها برخاسته از وقاحت یا بی شرمی نیست که خامنه‌ای پشت آن بسیجی می‌ایستد و جنایات کهریزک را در همان سال لاپوشانی می‌کند یا نمی‌بیند، از ضعف نیروی مقابل است که وقتی به میدان آمده، یادش رفته یا از ترس و ریا کاری نمی‌خواهد از سلاحی که در اختیار دارد یعنی افشای جنایات نظام بدون رعایت خط قرمز، استفاده کند و خیال می‌کند با امتیاز دادن به قدرت، برای نمونه ترغیب مردم برای شرکت هرچه بیشتر در راه پیمائی ۲۲ بهمن، می‌تواند سهمی از او ، خیرخواهانه، برای مردم بگیرد. قدرت می‌بیند آنها که با او در افتاده اند یا خیال درافتادن دارند و یا ادعایش را دارند، طرحی عرضه می‌کنند که مایه‌ای انتزاعی دارد. این انتزاع را طراح و یا طراحان آن، با حذف پایه های استوار واقعیتها که معین و روشن بودن آن را می‌توانست و می تواند تضمین کند، سبب شده‌اند. چنین است که قدرت، بخوان خامنه‌ای و نظام، سوار بر انتزاع آنها، انتزاع خود را می‌نشانند و با ارائه‌ی موردهایی دروغین خود را مظلوم و محق و پناهگاه مردم دانسته و به جای آنها می‌نشینند و به نام آنها سخن می‌گویند. و تا این بازی انتزاع در پاسخ به انتزاع با برد و باختهائی که فقط قدرت از آن سود می‌برد، ادامه دارد، وضع بدین منوال است که هست. تنها در این میان به یمن مبارزه مدنی دریادلانی از زنان و مردان برخاسته از دل مردم است که شعله‌ی مبارزه اصیل مدنی در دل جامعه روشن نگه داشته شده است. دریا دلانی که نظام جمهوری اسلامی، تحمل صدایشان را ندارد.

نسیم خاکسار . فوریه ۲۰۱۷


برگرفته از اینجا

سرشکن کردن خطا - رامین کامران

طی چند دههُ گذشته، در هر ۲۲ بهمن، شاهد ابراز ندامت گروه جدیدی از انقلابیان هستیم که چهل سال پیش مملکت را به دست خمینی و باد فنا سپردند و از آن موقع، به صورت ادواری، مثل فارغ التحصیلان دوره های عالی، در سالگرد خطایشان و به مناسبت تبری از اشتباهشان، دستجمعی عکس میاندازند که یادگار باشد. طبعاً حلقهُ پشیمانان که از حاشیهُ دایرهُ انقلابیان شروع شده، هر سال به مرکز آن نزدیکتر میشود و کسانی که اصلاً به آنها ظن انتقاد از خود نمیرفت، فوج فوج، به صرافت برائت از ذمه میافتند. اگر خمینی هم زنده مانده بود، احیاناً چند سال دیگر و در صف آخر فارغ التحصیلان جا میگرفت و دیگر کسی انقلابی نمی ماند، مگر ملت ایران که باید بار تمامی مسئولیت را به تنهایی به دوش میگرفت.
 

امسال یکی از ساواکی ها اسلامی مقر آمده اگر عقلم میرسید انقلاب نمیکردم و یکی از بازماندگان مثلث باستانی بیق هم اعتراف کرده که انقلاب ۵۷ پیروزی جهل بر ظلم بود ـ البته اشتباه نفرمایید، جهل دیگران را گفته نه جهل خودش را! آنچه خوب نشان میدهد این توبه کاران، محض رتوش چهرهُ خود در تاریخ و نه از سر صدق، این اعترافات هیجان انگیز را انجام داده اند، رویکردشان نسبت به بختیار است و کوشش برای حذف او از تابلوی انقلاب یا کم اهمیت جلوه دادن کارش. جدا شدن از انقلابیگری اسلامی، منطقاً اعتبار قائل شدن برای بختیار را در پی میاورد، اگر یکی را میکنند و دیگری را نه، به این دلیل است که ریگی به کفش دارند.
 

اینها به اشتباه خود معترف نیستید، فقط میخواهید با همه شریکش شوند تا رقیق شود. تحلیل بردن خطای خود در دریای خطای همگانی، یکی از راه های کلاسیک سلب مسئولیت از خویش است و در انقلاب ایران از همان روز اول به کار گرفته شده و هنوز هم میشود ـ از سوی انقلابیان چادری گرفته تا مینی ژوپی و از ریشهای حوزه ای گرفته تا سبیل های حوزه ای. مشکلی که بختیار با حضور و موضعگیری خود، برای انقلابیان ایجاد کرد، این بود که بهانهُ «فقط من نبودم، همه بودند» را از دست آنها گرفت ـ نه حتماً همه نبودند و نمیتوان مدعی شد که کسی نفهمید و به ما نگفت. کینه ای که سالهاست از وی در دل دارند و هیچوقت هم فروکش نخواهد کرد از همین سرچشمه میگیرد، از اینکه چهره اش از تاریخ معاصر پاک شدنی نیست و برایشان یادآور خطایی است که نمیتوان با هیچ ترفندی پاکش کرد.

2017 Feb 10th Fr جمعه، 22 بهمن 1395


برگرفته از ایران لیبرال

۱۳۹۵ بهمن ۲۷, چهارشنبه

تسخير تمدن يا انتقال فرهنگ غربی - داريوش همايون

تسخير تمدن يا انتقال فرهنگ غربی


داريوش همايون ‏‏‏ 

دلمشغولی به مسئله کشاکش صد ساله جامعه ايرانی با تجدد، نگاهی دقيِق تر را به کتابی ‏کوچک که چهل و شش سال پيش انتشار يافت لازم گردانيد. «تسخير تمدن فرنگی» از فخرالدين ‏شادمان، که يک انتلکتوئل سياستگر برجسته پادشاهی محمد رضا شاه بود در گفتمان تجدد ايران ‏يکی از سرفصل های عمده است و اگر واپسماندگی و قبيله وار بودن سياست ايران نگذاشت در ‏زمان خودش توجهی درخور بيابد امروز هيچ بحث جدی در اين باره از بازگشت مکرر بدان ‏گريزی ندارد. او که در قالب عاميانه روشنفکر آن دوره نمی گنجيد از سوی جامعه روشنفکری ‏ايران که بيشتر، تاريکی های ذهنی اجتماع در زنجير ايدئولوژی مذهبی و شبه مذهبی را ‏نمايندگی می کرد، ناديده گرفته شد. توطئه سکوتی که پيش از او ثروت انتلکتوئل تقی زاده ها را ‏نيز به بيرون از بينوائی روشنفکری رايج رانده بود، چنان نويسنده برجسته و انديشمند اجتماعی ‏پيشروئی را زير سايه مانندهای جلال آل احمد و احمد فرديد می برد. ملتها همچنين شايسته ‏روشنفکرانی هستند که دارند.‏

‏ چاپ دوم کتاب که به همت و با مقدمه روشنگرانه دکتر عباس ميلانی انتشار يافته است ‏‏(تهران، گام نو، ١۳۸٢ ) ما را به روزگاری بر می گرداند که مسئله تجدد هنوز در خام ترين ‏صورتش برای ما جلوه گر بود. چهل سالی پس از انقلاب مشروطه و بيست و پنج سالی پس از ‏اصلاحات رضا شاهی، مردی با ريشه های ژرف (بيش از اندازه ژرف؟) در فرهنگ سنتی به ‏معنی عربيت و ادبيت تا حد آموزش مدرسی دينی، که بهمان ژرفی در فرهنگ غربی ريشه کرده ‏بود «در نخستين رساله ای که پس از سفری دراز به آستانه ملت بزرگ ايران تقديم» می کرد از ‏تصوير جامعه ای که تازه از اولی می بريد و با دومی آشنائی می يافت دلش بهم بر می آمد. ‏

‏ ايران آن زمان نوکيسه ای فرهنگی بود که در کيسه اش چيز قابلی هم نداشت. اين چنين ‏نوکيسه ای را شادمان فکلی می ناميد و کتاب کوچک او پر از تاختن ها و بازتاختن ها به اين تيپ ‏فرهنگی است که ما نمونه هايش را امروز بيشتر در اجتماع مهاجر ايرانی در اروپا و امريکا ‏می يابيم. مردمانی که پس ازمدتها زيستن، حتا تربيت يافتن، در اروپا به قول گوبينو، سفير ‏ناماور فرانسه در دربار ناصرالدين شاه «همانند که بودند. با اين تفاوت که بر عيوبشان افزوده ‏شده است و من در ميانشان کسی که يکی از فضائل و خوبيهای اروپا را بدست آورده باشد هرگز ‏نديده ام.»‏

‏ تفاوت عمده فکلی شادمان با خانه بدوش فرهنگی مهاجر آن است که اولی می کوشيد ايران را ‏مانند اروپائی که در ذهن کوچک او می گنجيد سازد و دومی می کوشد هرچه بيشتر از ايران ‏فاصله بگيرد. از هر دو سو افزودن معايب غرب است بر کم و کاستی های ايران. خانه بدوش ‏فرهنگی مهاجر اين مزيت را بر فکلی دارد که از نيش قلمی همچون فخرالدين شادمان در امان ‏است. کسی او را جدی نمی گيرد. او می خواهد خود و بويژه فرزندانش اروپائی يا امريکائی ‏شوند. مشکلی نيست؛ «برآن که چه افزود و زان که چه کاست؟» شش دهه ای پس از حملات ‏گزنده شادمان،  فکلی نيز مدتهاست در شمار نمی آيد.  جامعه ايرانی از نگرانيهای «تسخير تمدن ‏فرنگی» که امروز مبالغه آميز می نمايد درگذشته است.‏

‏ شادمان خطر را می ديد ولی بزرگتر از آنچه می بود. بسيار از ژاپن به عنوان نمونه ای که ‏بايست در روبروئی با غرب پيروی می کرديم گفته اند. ولی دو سه دهه پس از اصلاحات ‏‏«می جی» در دهه شصت سده نوزدهم، ژاپن پر از فکلیها بود. مردمی که پس از لنگر انداختن ‏ناوگان دريادار «پری» امريکائی در ناگازاکی، از سه سده انزوای فرهنگی در آمده بودند تا گلو ‏در تقليد يک تمدن بالا تر که در نخستين مراحل بناچار سطحی و آسانگير و شيفته وار است فرو ‏می رفتند.  برای ژاپنی ها همان دو سه دهه بس بود که به ژرفا  و پيچيدگی فرهنگی که با زور،  ‏اگر چه بی شليک يک گلوله، آنان را ناگزير از گشايش بر جهان کرده بود پی برند. آنها هزار ‏هزار برای آموختن به غرب رفتند وبه تندی به ترجمه صدها و هزاران کتاب مهم از زبانهای ‏اروپائی پرداختند و زيرساخت اداری و اجتماعی و نظامی خود را از روی بهترين هائی که اروپا ‏عرضه می داشت بازسازی کردند. ‏

‏ برای ما با کوله بار اسلامی مان که شصت سال هم ديرتر آغاز کرديم اين فرايند به درازا ‏کشيد و هنوز ادامه دارد. از پاره ای جهات ما هنوز در پايان سده نوزدهم ژاپن هستيم. فکلی ‏نتوانست زبان، حتا خط فارسی را عوض کند و مردم را از اسلام برگرداند (خود آخوندها دارند ‏به صورتی اين کار را می کنند و ديگر به آسانی نمی توان تصور کرد که ايرانيان در عموم، ‏مسلمانانی مانند دوره شادمان يا بيست سی سال پيش باشند.) فرهنگ سخت جان تر از آن است ‏که او می ترسيد و مانعی بزرگتر از آن است که او می پنداشت. ‏‏
 * * *‏
‏ زبان فارسی قهرمان اصلی «تسخير تمدن فرنگی» است. شادمان همان آب و تاب را در ‏ستايش اهميت فارسی به عنوان سلاح تسخير تمدن غرب، و به عنوان يک زبان به خرج می دهد ‏که در نکوهش فکلی. فارسی معشوقی است و گنجينه ای است و از مهمترين و بهترين ‏زبانهاست. اينهمه ستايش در زمانی که فرنگی مآبی می رفت که به غافل ماندن از تسلط بر ‏زبان ملی بينجامد و کار سترگ فرهنگستان ايران رضا شاهی به عنوان ريشه کنی زبان از هر ‏سو زير حمله بود (چه اندازه هر روز بزرگی و فراخی ديد آن پادشاه نمايان تر می شود‎!‎‏) ‏خدمتی بشمار می رفت. فارسی که ناگهان خود را دربرابر هجوم فرانسه و انگليسی  ناتوان  می ‏يافت در  فارسی زبانان  احساس  کوچکی بر می انگيخت. کسی با آگاهی شادمان از زبانها و ‏ادبيات اروپا لازم می بود که اين احساس کوچکی را بزدايد: «زبانهای کامل اروپائی از قبيل ‏فرانسه و انگليسی مثل هر زبان ديگری در ابتدا ناقص و کم لغت بوده و به تدريج به مرحله کمال ‏رسيده است.... فارسی از قديمی ترين زبان زنده فرنگی چندين قرن قديم تر و از اين حيث مهم ‏تر است زيرا که فارسی چندين صد سال پيش از هر زبان مهم فرنگی کامل و پخته بود ... ‏نخستين روزی که مردم ايتاليا و فرانسه و انگليس و آلمان و روس در باب علم و ادب و هنر به ‏زبان ملی خود کتاب نوشتند زبانشان صد يک لغات و اصطلاحات فارسی امروز را نداشت و در ‏سستی و ناپختگی در مرحله ای بود نظير فارسی لا اقل دويست سال پيش از ايامی که رودکی به ‏زبان بليغ عهد خويش چنين شعری روحپرور گفت.»‏

‏ نکته مهمی که «تسخير تمدن فرنگی» بر آن تاکيد دارد نقش فارسی دانی در آنچه است که ‏امروز انتقال فرهنگ يا فرهنگ پذيری می گوئيم و او تسخير تمدن می ناميد. چنانکه خود بارها ‏می گويد رابطه ميان زبان و انديشه، زبان و علم، روشن است. ولی زمانهائی بوده است، حتا ‏زمان خود ما، که اين بديهی را می بايد تکرار کرد. ذهن ايرانی اگر پی ريزی زبانی اش درست ‏باشد (به معنی تسلط بر زبان و پرورش ادبی کلاسيک فارسی) توانائی لازم را برای دريافت و ‏تحليل مفاهيم تازه و بيگانه با فرهنگ ايرانی بهتر می يابد. شادمان اين معنی را چنين بيان می ‏داشت: «اگر همت باشد با چنين زبانی تسخير کردن تمدن فرنگی کاری مشکل نيست.» زبانی با ‏ادبيات غنی، چنانکه فارسی هست، به گويندگانش يک جهش آغازين می دهد. آنهمه ذوق و ‏انديشه که در آفريدن آن ادبيات رفته انديشه و احساس را بالا می برد. اين امر بديهی را هنوز ‏دير نشده است که دريابيم. از اين گذشته اگر فارسی را درست ندانيم و اگر با فارسی درست ‏رفتار نکنيم، يا می بايد عملا از انتقال فرهنگ چشم بپوشيم و به اندک بهره ای خرسند باشيم، يا ‏فارسی را فدای دستيابی به فرهنگ کنيم ــ چنانکه هر دو در مستعمرات پيشين فرانسه و ‏انگلستان پيش آمده است. ‏

‏ رفتار درست با فارسی چيست؟ در اينجاست که محافظه کاری شادمان پايش را از رفتار می ‏بندد و او را دربرابر کسی مانند محمد علی فروغی، يک مرد بزرگ ديگر دوران رضا شاه که ‏منتش بر گردن همه نسلهای ايرانی پس از اوست، واپس مانده جلوه می دهد. ايرانی که ناگهان با ‏وظيفه سنگين نوسازندگی در همه زمينه ها روبرو شده بود خود  را زير آوار  هزاران پديده و ‏فرايافت ‏CONCEPT‏  می يافت که معادل  فارسی خود را می طلبيدند.  نبوغ رضا شاه، ‏فرهنگستان را به ياری فرستاد که نه تنها چند صد واژه لازم که جا افتاده اند به فارسی بخشيد، ‏راه را به زبان نشان داد تا برای چالش تجدد آماده شود. برای شادمان واژه هائی چون کنش و ‏واکنش و هزينه و دانشگاه و دامپزشگ، گوشخراش و مسخره است و دارالعلم و کحال و بيطار ‏را ترجيح می دهد. راهنمائی هايش برای ساختن واژه های نو درست ولی کلی است و خودش ‏يک واژه تازه نمی سازد. مشکل او را هر کسی که در دريای ادبيات فارسی غوته ای زده است ‏احساس می کند. در همين رويکرد به زبان فارسی است که بخشی از مسئله ما با تجدد قرار ‏دارد.‏

‏ فارسی به لطف ادبيات و بويژه شعر خود (شادمان که شعر انگليسی را می دانست، شعر ‏فارسی را خزينه بهترين شعر عالم می ناميد) افسون لطيفی است که انسان نمی خواهد از آن ‏بدرآيد. ولی ما برای گامزدن در تجدد چاره ای جز گشودن هر زنجيری از دست و پای خويش، ‏اگر خود زنجير زرين ادبيات کلاسيک فارسی باشد، نداريم. فارسی بر خلاف زبانهای مهم ‏اروپائی، پيش از مدرنيته (باز زايش يا رنسانس سده شانزده و روشنرائی يا بقول مشهور، ‏روشنگری سده هژده) به کمال رسيده بود. آن زبانها آزاد از سنگينی يک سنت افتخار آميز و ‏حتا هستی بخش توانستند در هر سو که لازم بود گسترش يابند و آزادانه از هر سرچشمه زبانی، ‏بويژه يونانی و لاتين که مادر و خويشاوندشان بود و همه سير مدرنيته از آنها آغاز شد، سيراب ‏شوند. ما در فارسی در هر گام با سعدی و حافظ روبروئيم. آن زبانها همراه مدرنيته پرورش ‏يافتند. فارسی را به رغم خودش می بايد با مدرنيته همراه کرد و يونانی و لاتين جز خويشاوندی ‏در ريشه با فارسی ندارند و آن کمک حياتی را نمی توانند بکنند. نقش يونانی و لاتين در تکامل ‏فارسی با عربی بود ولی عربی از ريشه با فارسی تفاوت دارد و اگر يونانی و لاتين نخستين ‏زبانهای تجدد بودند (در مراحل آغازينی که کشيش ها در صومعه های سده های دوازده و سيزده ‏دست بکار کشف قوانينی شدند که خداوند جهان هستی را بر پايه آنها آفريده بود) عربی خود بدتر ‏از فارسی دست به گريبان تجدد است و بجای افسون لطيف و زنجير زرين يک ادبيات سحرآسا ‏بر دست و پا، همه وزن کوه آسای کلام مقدس را بر پشت دارد. ‏

‏ در همين رويکرد به فارسی است که ما مشکل بزرگتر يک جامعه سنتی گرفتار گذشته ای را ‏می بينيم که هم مايه سربلندی اوست و هم درجا زدنش. هر اصلاح و تغييری، جدا شدنی است ‏وهنر زيادی می خواهد هم دلبسته ماندن و هم جدا شدن. ‏

‏ نسخه «تسخير تمدن فرنگی در اصل درست است: می بايد فارسی را خوب آموخت و پايه ‏استوار ادبی بهم رساند و به خواندن آثار با ارزش غرب و ترجمه آنها پرداخت و اندک اندک از ‏آن درگذشت و به پژوهش و آفريدن رسيد، چنانکه فرنگيان نيز از هزار سالی پيش کردند. ولی ‏فارسی زبان به دليری بيشتری نياز دارد که شادمان نداشت و نمی پسنديد. او اگر «دير تر در ‏دهر ايستاده بود» نه تنها فارسی را می ديد که از تابوهای بسيار گذشته است و نيرومند تر بدر ‏آمده، از اين شاد می شد که ما نيز سرانجام داريم بر راه ژاپنيان می رويم.  موج واقعی ترجمه ‏کارهای با ارزش اروپائيان سه چهار دهه ای نيست که برخاسته است و اگر نسل شادمان در ادب ‏فارسی نخستين پژوهندگان  اروپائی  منش ايرانی  را  ديد،  امروز  ايرانيانی  در همه  علوم انسانی ‏داريم،  همانگونه که شادمان می خواست: هر دو پا استوار در خاک پر برکت فرهنگ ايران و ‏فرهنگ غرب ، دستهائی که به دوردستهای تاريخ دراز شده است، و چشمانی که آينده را «گردن ‏کشيده غرق تماشا»ست.‏
‏ * * *‏
‏ لحن مبالغه آميز و جدلی  «تسخير تمدن فرنگی»  و بی اختياری نويسنده در ستايش و بويژه ‏نکوهش، از تاثير آن می کاست؛ ولی  بدتر از آن به سوء  تفاهمی دامن  زد  که مدد رسان يک ‏گرايش ارتجاعی  شد؛ درست همان که نمی خواست. برخورد شادمان به تمدن فرنگی برخورد ‏دشمنانه است. او اين تمدن را دشمنی بدتر از عرب و مغول می داند که مغلوب کردنی نيست و ‏ايران را معدوم خواهد کرد، مگر آنکه آيرانيان بر آن چيره شوند، به اين معنی که تمدن فرنگی ‏را از آن خود کنند نه آنکه ميمون وار به تقليدش دلخوش باشند. در شش دهه ای که از انتشار ‏کتاب گذشته ترسهای او بيش از اندازه بوده است. حتا سرزمينهائی مانند الجزاير که از آن بد ‏ترين نمونه ها را اورده است، در برخورد فرو دستانه خود با تمدن فرنگی معدوم نشده اند و ‏بيشترشان دست و پا زنان در همان فرهنگ سنتی، راهی به بالا تر و بهتر می جويند. مسئله ‏برای جامعه های سنتی در برخورد با تمدن فرنگی آن نيست که آنها را از بين خواهد برد، اين ‏است که آنها را پشت سر خواهد گذاشت و در گرفتاريهاشان رها خواهد کرد. ‏

‏ عيب هائی که شادمان بر تمدن فرنگی گرفته در دست واپسگرايانی که در جنبش مشروطه و ‏تجدد خواهی، مرگ خود را ديند و می ديدند  سلاحی کارآمد شد:  «حمله تمدن فرنگی از حمله ‏عرب و ترک و تاتار بدتر است،  چرا که می فريبد و خود هرگز فريفته نمی شود ... بيرحمی ‏است که علم و هنر و هر چيز خوب فرنگی را از ما دريغ می دارد اما بهر راهی که که بتواند ‏يک روز به دست فکليان و روز ديگر به مدد خائنان و رشوه گيران و دين فروشان فکر ما را ‏آشفته می کند ...» همان‎ ‎‏ ناله زدن های مردمی که گناه هر چه نادانی و ناتوانی و سستی خود را ‏به گردن اين و آن انداختند. گوئی خيانت و رشوه گيری و دين فروشی و آشفته فکری با فرنگی ‏به ايران آمد؛ و همان فرنگ نبود که هر سال درهای بهترين دانشگاهها و کتابخانه ها و موزه ‏هايش را بر هزاران چون نويسنده کتاب می گشود و کتابش را که به گفته شادمان «مظهر کامل ‏و جلوه گاه بزرگ جميع علوم و افکار و عقايد فرنگی است» به رايگان در اختيار ديگران می ‏نهاد که به زبان خود درآورند؛ و ژاپنيان را می گذاشت که از هر اختراع او تقليد و بهره برداری ‏کنند. در همان سالهای انتشار «تسخير تمدن فرنگی» مخترع امريکائی ترانزيستور، اختراعش ‏را به ژاپنی ها فروخت و هنوز اروپا و امريکا در انقلاب و صنعت شگرف الکترونيک از ‏رقابت نيرومند آن کشور بر نيامده اند.‏

‏ شادمان را شور ميهن پرستی و توسن نثر فارسی از جا بدر می برد. فرنگی که او توصيف ‏می کرد در بسيار جاها بدتر از آن کرده بود که او می نوشت ــ از کشتارهای جمعی و سيزده ‏ميليون برده ای که در سيصد سال بازرگانی بردگان از افريقا ربودند و سرزمينهای مستقلی که به ‏اسارت انداختند. ولی همان فرنگ بود که اينهمه تمدنهای خواب رفته در مرداب بويناک قرون ‏وسطايشان را بيدار کرد و به تکاپوی پيشرفت انداخت. عربها و مغولها ده هزار و صد هزار ‏می کشتند و آسيابها را از خون می گرداندند و شهر ها را از جانوران نيز پاک می کردند؛ ولی ‏فرنگی که «بدتر از آنها» بود تنها با مايه کوبی آبله جان صدها ميليون تن را در صد و پنجاه ‏ساله گذشته در سرزمين های جهان سومی نجات داده است ــ پيشگيری از ميلياردها مرگ زود ‏رس ديگر به کنار. تمدن غرب دشمن نبود، يک قله بلند تر، بلند ترين قله ای تا کنون، بود که ‏انسانيت در هر جا می بايد فتح می کرد. در جامعه های اسلامی اين را نفهميدند و به مبارزه با ‏دشمن ادامه دادند و می دهند. در روسيه و ژاپن، چنانکه خود شادمان نيز می گويد، تمدن ‏فرنگی را از آن خود کردند به اين معنی که بی مقاومت و تعارف و ريا برتری اش را پذيرفتند و ‏تا هرجا لازم بود، و گاه بيش از لزوم، به آن همانند شدند و خودشان هم ماندند. جامعه های ‏اسلامی نيز در تسخير شدنشان به دست تمدن فرنگی، خودشان مانده اند ولی آن دو، و پيروان ‏فراوان ديگرشان «خود» های بهتری هستند.‏

‏ دکتر ميلانی در مقدمه خود که درهای بحث سازنده ای را می گشايد سوء تفاهمی را که در ‏بالا اشاره شد چنين بيان می کند: «سرنوشت تبعيدی کتاب شادمان و نسيان زيان بار تاريخی در ‏مورد نظرات بديعش را می توان به شکلی بارز در چند و چون حضورش در کتاب غربزدگی آل ‏احمد سراغ کرد.... آل احمد در ... کتابش، آنهم در زير نويسی ... می نويسد "مراجعه کنيد به ‏تسخير تمدن فرنگی از سيد فخرالدين شادمان که بر من فضل سبق دارد و سالها پيش از اين ‏اوراق در جستجوی علاج فکلی مآبی برآمد و آموزش جدی زبان مادری را پيشنهاد کرد و ‏ترجمه آثار فلسفی و علمی غرب را، وگرچه خوب متوجه درد شده است، اما نسخه مجربی ‏ندارد. چرا که از آن سال هزاران کتاب فرنگی ترجمه شده است و هرکدام ما کلی معلومات ‏فرنگی خوانده ايم ولی روزبروز بيشتر به فکلی مآبی می گرائيم. چرا که اين فکلی مآبی يا به ‏تعبيرمن قرتی بازی خود يکی از عوارض ساده درد بزرگ تری است که غربزدگی باشد.»‏

‏ دکتر ميلانی می نويسد سخن آل احمد بهترين نشانه «قرائت سرسری و ايقان متکی بر دانشی ‏اندک و سطحی، از خصوصيات بارز طرز فکر و کار فکلی هاست... برخورد آل احمد با ‏نظرات شادمان و با مضمون تسخير تمدن فرنگی و نيز لحن پر يقين او در مورد جملگی ‏نظرات التقاطی و گاه سخت سطحی خويش، خود از نوع برخورد فکلی هاست.» او آنگاه با ‏اشاره هوشمندانه ای، داد شادمان را از کسی که بيشترين سوء استفاده را از کتاب راهگشا و بد ‏فهميده شده او کرد می گيرد: «برخلاف ادعای آل احمد، فکلی شادمان همان قرتی غربزده ‏عربزدگی نيست. به گمان شادمان، رويه ديگر اين فکلی "جوجه فقيه يا فقيه نمائی ... است که ‏چند کلمه فارسی و عربی ياد گرفته و سی چهل کتاب از نويسندگان کم فکر و پرنويس مصر و ‏شام خوانده و ... دويست سيصد اصطلاح و عبارت که ترجمه ناقص اصطلاحات و مطالب علمی ‏و فلسفی فرنگی به زبان عربی است به خاطر سپرده و چند لغت فرنگی ناقص تلفظ را چاشنی ‏کلام خود ساخته و با گستاخی خاص بعصی از طلاب در هر جا با هر کس در هر باب بحث می ‏کند... و مدعی است که اهل فرنگ تمام قوانين خود را از اسلام اقتباس کرده اند."»‏

‏ ولی آسيب زده شده بود. صدای مهمترين انديشه مند آن نسل بر آخوندهائی که پس از رضا ‏شاه سر بلند کرده بودند و روشنفکرانی که پاسخ پرسشهای بيشتر غلط خود را در بازگشت به ‏ريشه های اصيل و دوری گرفتن از ترقيخواهی رضا شاهی می جستند افزوده شده بود. بخش ‏دشوار تر پيام تسخير ... فراموش شد. درس خواندن و ايران و فرنگ را خوب شناختن را به ‏کناری زدند و به دشمنی که از عرب و مغول هم بد تر بود پرداختند. در آن خاموشی که بر ‏انديشه ها و نوشته های شادمان تحميل شده بود بحثی در نگرفت که مقصود او بهتر گفته شود. ‏لحن او بر پيامش سايه انداخت و جامعه ايرانی به دنبال «آنچه خود داشت» هر چه بيشتر از آنچه ‏می بايد داشت دور تر افتاد.‏
‏ * * * ‏
‏ مقدمه کتاب در اشاره به گفتاوردی از تسخير ... بحث مهم در آوردن تجدد از سنت را پيش ‏می آورد. شادمان در جائی از کتاب می گويد «در اين سفر که به قصد تسخير تمدن فرنگی در ‏پيش داريم منزل اول ايران است نه فرنگستان.» دکتر ميلانی اين تعريف از تجدد را «همسو و ‏همساز» بلوممنبرگ می داند که در «مشروعيت عصر جديد می گويد تجدد جز «خود شناسی ‏نقاد» نيست. اما برای خود شناسی نقاد، اول قدم، بيرون آمدن از سنت به معنی فضای غالب ‏فرهنگی است. اگر فضای فرهنگی توان نقادی داشته باشد آنگاه فرايند تجدد آغاز می شود. در ‏اينجاست که تفاوت اصلی جامعه های پيشا مدرن نمودار می شود. پاره ای فرهنگها آمادگی ‏بيشتری برای برداشتن آن گام نخستين در خود شناسی نقاد دارند. تمدن مسيحی- يهودی برپايه ‏سنت يونانی-رومی چنان آمادگی را داشت. ديگرانی ناگزير بودند منتظر ناپلئون درمصر و ‏ژنرال پاسکويج در دربند قفقاز و دريا دار پری در ناگازاکی بمانند.‏
‏ نوامبر ٢٠٠٣

برگرفته از اینجا

مسلمانانِ عزیز: تافته جدا بافته

چین، هند، و ژاپن هر سه‌ از تمدن‌های قدیم اند اما بعد‌ها در سراشیب انحطاط افتادند تا آنجا که هر سه‌ به شیوه‌های متفاوت از شدت ضعف به زانو در آمدند: چین به استعمار ژاپن در آمد، و بخشی از خاک سرزمینش را به پرتقال و انگلیسی‌‌ها اجاره‌ داد. هند مستعمره انگلستان شد، و ژاپن بمباران اتمی‌ شد و به اشغال آمریکا در آمد (حتا همین لحظه هم جزیره‌ اکیناوا به نوعی در اشغال آنهاست).

اما همه اینها دلیل نشد که به جبرانِ عقب افتادگی خود، چفیه به سر ببندند و دنیا را به آتش بکشند. آنها از منم منم‌های توخالی و ادعا یی خویش دست شستند، راه درست و صحیح پیشرفت و رقابت را آموختند، و آنرا به کار بستند؛ و نتیجه را همه می‌دانیم.

این فقط مسلمانانِ عزیز هستند که خود را تافته جدا بافته میدانند و فکر میکنند از دماغ فیل افتاده اند و همه دنیا باید دور شوند و کور شوند تا آنان به مسلمانی‌شان برساند.

۱۳۹۵ بهمن ۲۴, یکشنبه

به ظالم رجوع نموده گفت: از بساط سلطنت و حکومت گم شو!

« یادگار خوب‌ است، و نصیحت مفید است ولیکن برای ملت مرده نوشته شده است. در ایران مگر کسی به نصیحت گوش می‌دهد؟ در یوروپا نیز سابقن چنان خیال می‌کردند که به ظالم نصیحت باید گفت که تارک ظلم شود. بعد دیدند که نصیحت در مزاج ظالم اصلن موثر نیست. پس خودش به واسطه‌ی عدم ممانعت دین در علوم ترقی کرده، فواید اتفاق را فهمید و با یکدیگر یک دل و یک جهت شده، به ظالم رجوع نموده گفت: از بساط سلطنت و حکومت گم شو!
پس از آن کنستیتسیونی را، که شما در کتاب خودتان بیان کرده‌اید، خود ملت برای امور عامه و اجرای عدالت وضع کرد.»

نامه میرزا فتحعلی آخوندزاده در نوامبر ۱۸۷۵

رونوشت:

  • سید محمد خاتمی 
  • خیلی‌ از "ما"‌ها و "آنها" که به درستی نمیدانیم و نمی‌دانند و بدتر آنکه نمیخواهند بدانند.

۱۳۹۵ بهمن ۲۳, شنبه

تجربه آفریقای جنوبی، فراموشی جنایات گذشته؟ / رها بحرینی


تجربه آفریقای جنوبی، فراموشی جنایات گذشته؟

رها بحرینی

وکیل حقوق بین الملل و محقق حقوقی در سازمان REDRESS

اجرای عدالت یا گذار مسالمت‌آمیز به دموکراسی؟ ترویج کین توزی و انتقام‌ جویی یا تمرین بخشش و گذشت؟

این ها دو نمونه‌ کلیدی از دوگانه‌های انتزاعی هستند که بسیاری از فعالان سیاسی ایرانی از جمله اکبر گنجی، عبدالرضا تاجیک و مرتضی کاظمیان به طور دائم می‌سازند تا از این ادعای اصلی دفاع کنند که "در مبارزه برای رسیدن به یک ایران دموکراتیک شاید نیاز باشد که جنایات گذشته را به دست فراموشی سپرد" یا "جامعه را تمرین بخشش و گذشت از خطاها" داد.

این دوگانه ها عموما از طریق توسل به روایتی به ظاهر یک دست و بی تنش از تجربه‌ عفو در آفریقای جنوبی توجیه می گردند.

تجربه های پرفراز و نشیب و پربار آفریقای جنوبی در زمینه رویارو شدن با جنایات هولناک گذشته‌ و برهم‌زدن جسورانه قواعد سکوت، انکار و مصونیت، به چند جمله در باب سیاست "ببخشیم اما فراموش نکنیم" نلسون ماندلا تقلیل داده می شود.

آفریقای جنوبی کشور قربانیانی تصویر می‌شود که خشونت‌ها و شکنجه‌های وحشیانه رفته بر خود و عزیزانشان را بی‌دریغ بخشیدند و جنایتکارانی که به لطف این جو عمومی گذشت و بخشش، قدرت سیاسی را واگذار و بدین ترتیب زمینه را برای ظهور یک نظام دموکراتیک و مبتنی بر انتخابات فراهم کردند.

این نوشتار به بررسی آن دست از ویژگی‌های اصلی روند دادخواهی در آفریقای‌ جنوبی می‌پردازد که در چنین روایاتی کاملاً نادیده گرفته شده یا وارونه می‌گردند و در خلال این بررسی نشان می‌دهد که اصرار بر بخشش بی قید و شرط "خطاهای" عاملین و آمرین نقض فاحش و گسترده حقوق بشر به نام پیروی از الگوی آفریقای جنوبی تحریف یک تجربه‌ مهم تاریخی است که در واقع به از میان رفتن مشروعیت عفوهای عمومی و بی قید و شرط در سطح جهانی منجر شد.

شاخصه‌های اصلی نظام عفو مشروط در آفریقای جنوبی

   نظام عفو مشروط آفریقای جنوبی، که توسط قانون ترویج اتحاد و آشتی ملی مصوبه پارلمان آفریقای جنوبی به تاریخ ۱۹۹۵ رسمیت پیدا کرد، در زمانه خود پدیده‌ای بسیار نو و خلاقانه بود زیرا برای اولین بار اعطای عفو را مشروط به "افشای کامل تمامی وقایع مرتبط با اعمال در پیوند با یک هدف سیاسی" کرد (ماده ۲۰) و بدین سان تقاضای عفو را به وسیله ای برای کشف حقیقت تبدیل ‌کرد.

در این نظام، متقاضیان عفو ملزم بودند که فرم‌هایی مشخص و از پیش تنظیم‌ شده را تکمیل کنند (ماده ۱۸) و در آنها با جزئیات کامل جرایمی که برایش عفو می‌طلبند را همراه با ذکر دستور‌العمل ها و اوامر صادره، نام و نشانه‌های قربانیان، اهداف سیاسی مورد نظر و سود و منفعت های حاصل از جرایم، شرح دهند.

فرم‌های ناقص که در ابتدا بیش از ۹۰ درصد فرم‌های تحویل داده شده را در بر می‌گرفتند، به همراه دستورات تکمیلی به متقاضیان باز‌گردانده می‌شدند.

در این مرحله مقدماتی، کارشناسان کمیته عفو برای کسب اطلاعات بیشتر با متقاضیان و قربانیان تماس برقرار می‌کردند تا بتوانند تشخیص دهند که ۱. آیا جرم در پیوند با یک هدف سیاسی صورت گرفته‌ است و ۲. آیا جرم منتج به نقض فاحش حقوق بشر شده است یا خیر.

۱. محکمه علنی

بر اساس قانون ترویج اتحاد و آشتی ملی، کمیته عفو ملزم بود که به پرونده متقاضیانی که جرایم آنها حکایت از ارتکاب نقض فاحش حقوق بشر داشت در جلسات علنی رسیدگی کند و قربانیان و باقی افرادی که نامشان به نحوی به پرونده مورد بررسی گره می‌خورد را از تاریخ و محل جلسه رسیدگی مطلع نماید (ماده ۱۹).

کمیته همچنین ملزم بود که حکم هایش را در روزنامه رسمی دولت به همراه نام و مشخصات متقاضی و اطلاعات کامل جرایمی که به خاطر آن مورد عفو قرار گرفته، منتشر کند (ماده ۲۰)

۲. بازپرسی دقیق و مشارکت قربانیان

جلسات کمیته عفو بر اساس مجموعه‌ای از اصول دادرسی برگزار می‌شد که این جلسات را بسیار مشابه یک محکمه کیفری می‌کرد.

متقاضیان عفو باید سوگند می‌خوردند که جز حقیقت نگویند و قربانیان و دیگر افراد ذینفع از این حق برخوردار بودند که اطلاعات ارائه شده از سوی متقاضیان را به زیر سوال ببرند و در مقابل شواهد و اسناد خود را در اختیار کمیته قرار دهند.

در جلسات عمومی، متقاضیان از سوی وکلای خود، وکلای قربانیان و وکلای ویژه کمیته که با عنوان "راهبران شواهد" شناخته می شدند مورد پرسش قرار می‌گرفتند.

این راهبران نقشی اساسی در کمیته عفو ایفا می‌کردند چرا که مسئولیت آنها مشابه مسئولیت دادستان در محاکم کیفری بود. آنها موظف بودند که همه شواهد مورد نیاز کمیته برای اتخاد تصمیم نهایی را جمع‌آوری کرده و در اختیار قضات کمیته بگذارند.

۳. تحقیقات جامع

    "ویژگی های برشمرده نشان می دهند که روند بررسی و تصمیم‌گیری درباره پرنده‌های عفو در آفریقای جنوبی "ماهیت قضایی" داشته و از این رو بی‌‌شباهت به روند دادرسی در محاکم کیفری نبوده است."

قانون ترویج اتحاد و آشتی ملی کمیته عفو را ملزم به انجام تحقیقات کامل در مورد جزئیات هر پرونده تقاضای عفو می‌ساخت (ماده ۱۹) و بدین منظور، تاسیس یک واحد تحقیقات را در دستور کار کمیسیون عفو و آشتی آفریقای جنوبی قرار داده بود (ماده ۲۸).

این واحد مسئول ردیابی قربانیان و خانودگان آنها و تعیین صحت اطلاعات ارائه شده از سوی متقاضیان عفو بود.

در این راستا قانون ترویج اتحاد و آشتی ملی به ماموران تجسس واحد تحقیقات اختیارات گسترده‌ایی برای تحقیق و تفحص، ضبط اسناد و ابلاغ احضاریه برای حضور در جلسات تحقیق و بازپرسی می‌داد (ماده ۲۹).

۴. شرایط دریافت عفو

قانون ترویج اتحاد و آشتی ملی به صراحت اعلام می کرد که یکی از اهداف اصلی کمسیون حقیقت و آشتی "ارائه تصویری تا حد ممکن کامل از دلایل، ماهیت و ابعاد نقض حقوق بشر" درآفریقای جنوبی در فاصله سال های ۱۹۶۰ و ۱۹۹۴ است (ماده ۳).

از این رو، نحوه سنجش صحت اقرارهای متقاضیان عفو و تعیین مطابقت گفتار و کردار آنها با پیش شرط "افشای کامل تمامی وقایع مرتبط" از اهمیت ویژه برخوردار بود.

بر اساس نظر رسمی کمیته، متقاضیان ملزم بودند که روایتی کامل و صادقانه از نقش خود و باقی آمران، مباشران و معاونان در برنامه‌ریزی و ارتکاب جرایم مورد بررسی ارائه دهند.

آنها همچنین می‌بایست که با جزییات کامل و دقیق تمامی اعمال متعاقب از وقوع جرم (همچون اقدامات صورت گرفته برای پنهان کردن آثار جرم) را شرح دهند.

متقاضیانی که پس از ادای سوگند خلاف واقع شهادت می دادند یا نسبت به جزئیات مخفی که از آن اطلاع داشتند سکوت می کردند و بدین ترتیب به گمراه سازی قضات کمیته مبادرت می ورزیدند از دریافت عفو محروم می شدند اما کسانی که سهوا و به اشتباه مبادرت به بیان اکاذیب یا اظهارات متناقص در قالب شهادت می کردند، مشمول این محرومیت نمی‌ شدند.

مادامی که متقاضیان از حقایق لازم برای درک صحیح از رخدادهای صورت گرفته و دخالت و مشارکت خود درآنها پرده برمی‌داشتند، کمیته نسبت به مقداری از کوچک‌نمایی و تناقض‌گویی انعطاف به خرج می‌داد.

اما تناقضاتی که نشان از فریبکاری و تظاهر به فراموشی داشتند تحمل نمی‌شدند و منجر به رد تقاضای عفو می‌گردیدند.

جمع بندی

    "این فعالان سیاسی اجتماعی تا زمانی که در شناخت ویژگی های ابتدایی نظام عفو در آفریقای جنوبی درجا بزنند، نمی توانند درباره پرسش های دشوار حقوقی، اخلاقی و فلسفی که این مباحث در ارتباط با مفاهیمی چون عدالت و بخشش طرح می‌کند به درستی تامل کنند"

ویژگی های برشمرده نشان می دهند که روند بررسی و تصمیم‌گیری درباره پرنده‌های عفو در آفریقای جنوبی "ماهیت قضایی" داشته و از این رو بی‌‌شباهت به روند دادرسی در محاکم کیفری نبوده است.

کلیت برنامه عفو با نظر به پرده برداری از حقیقت و پاسخگو ساختن عاملین و آمرین جنایت تعریف و طراحی شده بود و بنابراین در شکل، هدف و محتوا به شدت متفاوت از نظام‌های اسبق عفو در آمریکای لاتین و دیگر نقاط دنیا بود که با فراموشی اجباری، انکار مزمن و مصونیت مطلق مترادف بودند.

از این رو، ارجاع به تجربه آفریقای جنوبی به قصد پیشبرد گفتمانی که فراموشی، کتمان، مصونیت و گذشت بی قید و شرط را تبلیغ می کند، در خوشبینانه ترین حالت، عمق ناآگاهی و بی اطلاعی این فعالان سیاسی را نشان می دهد و در بدبینانه ترین حالت دلالت بر سوء نیت دارد.

در پایان بایستی ذکر کرد که معرفی آفریقای جنوبی به عنوان یک چراغ راه خود موضوعی قابل بحث است زیرا از زمان تجربه‌ آفریقای جنوبی در سال ۱۹۹۴ تا به امروز، مجموعه‌ای وسیع و رو به رشد از استانداردهای بین المللی ضد مصونیت شکل گرفته است که اعطاء عفو، حتی از نوع محدود و مشروطی که در آفریقای جنوبی مشاهده شد را، برای شنیع ترین جنایات بین المللی (یعنی شکنجه، نسل کشی، جنایت علیه بشریت و جنایت جنگی) غیرقانونی اعلام کرده است.

اما این فعالان سیاسی اجتماعی تا زمانی که در شناخت ویژگی های ابتدایی نظام عفو در آفریقای جنوبی درجا بزنند، نمی توانند درباره پرسش های دشوار حقوقی، اخلاقی و فلسفی که این مباحث در ارتباط با مفاهیمی چون عدالت و بخشش طرح می‌کند به درستی تامل کنند و تظاهر به قرار دادن آفریقای جنوبی به عنوان چراغ راه خویش کنند.

برگرفته از بی‌ بی‌ سی

۱۳۹۵ بهمن ۲۲, جمعه

عقب نشینی‌های "هر نه روز یکبار"

به دنبال انحصار جویی‌های اطرافیان خاتمی، و به دنبال عقب نشینی‌های "هر نه (۹) روز یکبار" او - که برخاسته از جنم خاتمی - و نه حاصل اندیشه او بود - و به اشاره حضرت آقا، کارگزاران ذلیل منش و حیله بازان فرمانبردار و چاکرصفتی پای در میدان نهادند. بازیچه هایی‌ که میان درست و نادرست و بد و خوب تفاوتی‌ قائل نبوده و نیستند. بلکه تنها آلت و ابزاری هستند که خود را در اختیار قدرت نهاده اند تا به قدرت و ثروت برساند.

نهايتاً به جایی‌ رسیدیم که دخالت‌های مستقیم و بدون پنهانکاری و بدون رودربایستی حضرت آقا در همه جا و در همه امور و همه روزه در ویترینِ جمهوری اسلامی قرار گرفته است. ایشان آنچنان ترمز بریده است که حتا مراعات ظاهر هم نمیکند. اما کسانی‌ همچنان اصرار دارند که "نصیحت الملوک" و یا "فروتنی"! کنند در برابرِ مجسمه کینه و حقد و تفرعن؛ به این ساده اندیشی‌ که بلکه کارساز باشد؛ چه خیالِ باطلی.

آقای خاتمی! قدرت به هیچ روی قابلِ اعتماد نیست، بلکه طبع دلبخواه است. یک دهه کامل است زورِ مطلق سربرآورده و فرمانروایی استبدادِ مطلق حاکم شده است. فروتنی در برابر تفرعن و قلدری و "گردن کلفتی‌" جایز نیست، مگر آنجا که قلدری و "گردن کلفتی‌" و تفرعن ناشی‌ از ابلهی شخصی‌ باشد که در این صورت می‌توان با بی‌ اعتنایی و صبوری از آن‌ گذشت کرد.
اما اینجا حوزه عمومی است. رفتار‌های شما قابل تایید نیست و سببِ رویگردانی من (و ما) از شما.

۱۳۹۵ بهمن ۱۷, یکشنبه

مسیری بی‌ بازگشت به دنیای متمدن

وزنه سنگینی‌ هر حرکت رو به پیش افراد را از حرکت باز می‌دارد و هر موفقیت و پیشرفتی را از کار می‌‌اندازد و نهایتان هر "پیش-رفت"-ی را عقیم می‌سازد. نیروی توده‌‌های حکومتی - که صفت و ویژگیها و خصلت‌هایشان - در بهترین حالت - از حد متوسط جامعه بالاتر نمیرود -  و هر چه را با آنها سازگار نباشد خفه و نابود می‌کند.

اگر کسانی‌ هنوز پس از چهار دهه نمی‌تواند این واقعیت را ببینند، این دیگر به خودشان و بینایی شان مربوط است اما "ایران" را نباید به اینان واگذار نمود.

در این چهار دهه مصیبت، خطر، و ناکامی و شکست فراوان بوده اند. اما باید به نقطه ای برسیم که در آنجا هستی‌ و حقیقت انسان ایرانی‌ به واسطه تلاش‌های خستگی‌ ناپذیر مردمانش آشکار گردد و ایرانیان با خیزش پیش بینی‌ نشدنی‌ به امکاناتی‌ که از پیش هم نمی‌توان شناخت دست یابیم.

آن‌ چیز‌های بیدار نشده ای که در وجود ما هم هست بایستی به معنای راستین کلمه از درونهایمان بجوشد و ما را از اسارت این وضعیت حقیرانه، زشت و شرم آور نجات دهد.

دوران هشت ساله احمدی‌ نژاد آخرین نقطه انحطاط نبود؛ پایانِ دوره او، آغاز دوره سقوط است. احمدی‌ نژاد دلقکی بود که فقط ریل گذاری دورانِ بعدی را به انجام رسانید. سهامدارانِ اصلی‌ از همان پایانِ دوره او دست به کار اصلی‌ خود شده اند که نشانه‌های آن‌ را اکنون میبینیم. قطارِ با سرعت به سمتِ منجلاب و باتلاق میرود؛ باتلاقی که آنرا "پاکستانی‌ شدنِ ایران" نام گذاری می‌کنم؛ مسیری بی‌ بازگشت به دنیای متمدن.

آنها که ذکرِ اصلاحات و اعتدال و .. می‌خوانند "کشورِ ایران" اولویت چندم آنها است. ما را نباید با آنها کاری باشد. آنها متوهمانی هستند که به چیزی به جز امت، اسلام، بازگشت به خود و اراجیفی از این دست نمیتوانند فکر کنند. همه روضه خوانی‌های آنها در نهایت یک هدف بیشتر نداشته و ندارد: بازگشت به قدرت.